🍷 part 6 🍷

596 128 48
                                    

ووت ☆فراموش نشه ✨💕

همراه با سهون به طرف اولین کلاس برای شروع زندگی دانشجوییمون رفتیم.
یکپارچه هیجان بودم و اگر خجالت نمیکشیدم تا خودِ کلاس لی لی کنان میرفتم.

هم رشته ای بودن با سهون و هم دانشگاهی با آیو برام مثل یک هدیه از طرف پدر بود. شیرین و رویایی!

هدیه و سوپرایزی که همیشه دوست داشت با شروع اولین روز دانشگاه بهم هدیه بده ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد.

طبق عادتی که تو مدرسه هم داشتیم به سمت صندلی های اخر کلاس که خالی بود رفتیم.

- من خفن هیجان دارم،دستشوییم گرفته!

با خنده به سمتش نگاه کردم:

" این دفعه حتما بخاطر تکرر ادرار خودتو به یک دکتر نشون بده،طبیعی نیست هر وقت هیجانی میشه بگیره که"

- ببند... زود میرم تا استاد نیومده برگردم.

با خنده به رفتنش نگاه کردم.
دفتر خالی ای با خوشحالی از تو کیفم بیرون کشیدم و روی میز گذاشتم. خیلی دوست داشتم مثل تو سریالا همین طور که استاد تند تند حرف میزنه نکته برداری کنم‌.
انجام این کار برام مثل یک قدم بزرگ برای رفتن به مرحله بعدی زندگیم یعنی بزرگسالی بود.

+ جای کسی نیست؟

سرمو بالا آوردم و محو صورت زیباش شدم.

+ و....

با خجالت فحشی به خودم دادم :

"اینجا چرا اما این سمتم نه"

پسر لبخند کوچیکی زد و  از بین پاهام و صندلیه جلو خودشو رد کرد و کنارم نشست.

+ من لوهانم!

دستمو به دستش که به سمتم دراز شده بود رسوندم و  برای نشان دادن صمیمیتم کمی محکمتر و دوستانه تر دستشو فشردم.

"بیون بکهیون"

سهون خودشو روی صندلی خالی کنارم پرت کرد:

- سهون!   و با ذوق به هردو نفر نگاه کرد.

بعد از اتمام کلاس برای آشنایی با لوهان به سمت کافی شاپ نزدیک دانشگاه که به بین دانشجو ها معروف بود رفتیم.

سهون: اگر میدونستم دانشگاه از دبیرستان خسته کننده تره این همه خودمو براش پاره نمیکردم.

" شک ندارم چون از دخترای کلاس خوشت نیومده داری غر میزنی؟"

سهون: باید یکی برام شفاف سازی میکرد؛ همینطور که ما از دبیرستان اومدیم بالا شدیم ترم یک؛اون دخترا هم از همون دبیرستان کوفتی الان پشت اون میزا نشستن..محض رضای خدا کسی نبوده به اینا بگه الان دانشجو شدین باید استایلتون رو زنانه تر و خانومانه ترکنین؟!

☃ωiитeя løøνe ☃Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon