❄ Part 22 ❄

487 107 71
                                    

ووت یادتون نره عزیزان 💙☔

-خسته نباشید بچه ها!

استاد گفت و کیف سامسونت مشکیشو از کنار میز برداشت و بعد از تکان کوچک سرش در جواب خسته نباشید دانشجوها از کلاس خارج شد.

با خروجش،پچ پچ ها و نگاه های سنگین از سر گرفته شد.
سهون بدون حرف از صندلی بلند شد و کوله‌مو برداشت.دفترو از زیر دستم کشید و تو کیف انداخت.

- پاشو بکهیون!

"بشین خودم میرم،هنوز یک کلاس دیگه داری."

سهون ضربه آرومی به پشت کتفم زد:

-پاشو بکهیون.

"گفتم ک..."

-گمشو ببینم.

این اولین بار در تمام این سال ها بود که سهون باهاش اینطوری برخورد کرده بود.شوکه با چشم های گرد شده ایستاد و سعی کرد بند کوله رو بگیره اما سهون سفت گرفته بود،دستشو عقب کشید و صورت یخ زده و جدیشو نزدیک صورتش کرد و آرام غرید:

-بیفت جلو بکهیون.

بکهیون متعجب از پرخاشگری سهون که تا الان ندیده بود پاهاشو به اجبار حرکت داد و بدون نگاهی به اطراف به سمت خروجی رفت.

لوهان هم متعجب از برخورد جدید سهون، ساکت کنار خیابان دستشو برای تاکسی زردی بلند کرد.
سهون روی صندلی جلو نشست.
با سر انگشتانش روی ران پایش ضرب گرفته بود که با صدای سهون نگاهشو از خیابان گرفت.

-هیونگ کجایی؟

                                                                       .....  

-بکهیون اومده بود دانشگاه دارم برمیگردونمش خونه.

                                                                        ......

-نگران نباش تا برسی ماهم رسیدیم.

بکهیون متعجب از کاری که سهون کرده بود بی ملاحظه به حضور راننده ی تاکسی صداشو بلند کرد:

-یاا داری چه غلطی میکنی اوه سهون؟

با ندیدن هیچ واکنشی از سهون عصبی تر لگدی به پشت صندلی سهون زد و توجهی به چشم غره ی راننده نکرد.
لوهان معذب از جو پیش آمده دستشو روی دست بکهیون گذاشت:

+آروم باش بکه...

حرفش تمام نشده بکهیون سیلی به دستش زد و تخس به سمت پنجره چرخید.

                   ☆                 ☆               ☆

پا به داخل گذاشته مادرش و جونگین از روی راحتی بلند شدند و به سمتش آمدند.
مادرش بغض کرده از نگرانی دستی روی موهاش کشید:

-کجا بودی پسرم؟!

جونگین: چرا بدون اجازه بیرون رفتی؟

بکهیون نگاه تیزی به جونگین بخاطر لحن طلبکارش انداخت.

☃ωiитeя løøνe ☃Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang