🍷 part 10 🍷

840 100 69
                                    

ووت فراموش نشه☉💙

جلوی آینه ی سرویس بهداشتی ایستادم و تیشرتم رو آروم از سرم بیرون کشیدم.
به پهلو چرخیدم تا راحت تر از آینه به جای ضرب دیدگی دید داشته باشم.
تمام شب رو نتونسته بودم به پهلوی چپم که به دستگیره ی در ضرب خورده بود بچرخم.

قسمت ضرب دیدگی دستگیره به پهلوم زخمی سرخ روش انداخته بود و اطرافش کاملا بنفش شده بود. هیسی از درد کشیدم و آب دهنمو با درد پایین دادم. حرصی لب زدم:

"خدا لعنتت کنه همجنسباز لعنتی"

ضربه ای به در خورد. تکون کوچیکی خوردم و قبل از اینکه چیزی بگم صدای جونگین بلند شد:

-نمیای بیرون؟کارت دارم.

"میام"

تیشرتم رو با اخمی که بخاطر درد کوفتگی پهلوم به وجود اومده بود دوباره پوشیدم و دستمو نامحسوس به پهلوم گرفتم و پایین رفتم.جلوی ورودی آشپزخونه ایستادم که جونگین متوجه حضورم شد.

- بشین صبحانه رو آماده کردم.

ابرویی بالا انداختم و پشت میز ناهار خوری نشتم.

"اوهه....ممنون هیونگ"

به اطراف نگاه کردم و از روی صندلی که دیدی به سالن نداشت کمی خم شدم و قبل از اینکه با صندلی به پشت برگردم‌ مثل آدم نشستم و به پشت جونگین که جلوی گاز ایستاده بود نگاه کردم.

"مامان هنوز خوابیده؟"

-نه....زنگ زد گفت اورژانس بخاطر تصادف زنجیره ای شلوغ شده و باید بیشتر بیمارستان وایسته....الان کلاس داری؟؟

سوپ دستپخت جونگین رو کمی مزه مزه کردم:

"نه دوساعت دیگه اولین کلاسم شروع میشه!"

جونگین به کمر به کابینت مقابله میز تکیه زد:

-من امروز مصاحبه ی کاری دارم،یکی از جزوه های مهم کیونگسو اینجا جا مونده میتونی ببری بدی بهش لطفا؟

"من چر .... اوکی بده جونگینا.....میبرم!"

لبخند قشنگی روی چهرش نشست. چهره ای که یاد اور صورت پدر بود. همین لبخند زیبا و صورت مردانه ی تیره!

- جزورو میزارم روی تختت،میخوام زودتر راه بیفتم استرس دارم و نمیخوام دیر برسم.

اینبار قاشقی پر از سوپ دستپختش رو تو دهنم جا کردم:

"موفق باشی هیونگ"

جونگین که پشت بهم داشت از آشپزخونه خارج میشد تو چارچوب ایستاد،روی پاشنه پا به سمتم چرخید و بوسه ای روی موهام زد و بدون هیچ حرفی سریع بیرون رفت.

شوکه دستی روی موهام درست جای بوسه ی برادرانش گذاشتم.
و عجیب برادرانه هایی که گاهی جونگین بذل و بخشش میکرد میچسبید!

☃ωiитeя løøνe ☃Où les histoires vivent. Découvrez maintenant