❄ Part 23 ❄

563 107 54
                                    

لطفا ووت یادتون نره داریم 1k میشیم💙❄

نمیدانست چه مدتی است روی پاهایش سرپا درست وسط سالن ایستاده،اطرافش خالی شده بود، جز پسری که هنوز روی زانوهایش نشسته بود و کلمه ای به زبان نیاورده بود.
دستی به صورتش کشید و آه خسته ای از بین لبانش خارج شد.
بیچاره پسرکش که قاطی زندگی آشفته اش شده بود!
دستی روی شانه ی کیونگسو گذاشت.

-کیونگی بلند شو.

با ندیدن واکنش ازش جلوی پایش نشست.انگشتش که زیر چانه ی کیونگسو نشست،سرشو بالا آورد.

-نمیخوای باهام حرف بزنی؟

و بازهم سکوت ادامه دار کیونگسو که خط مینداخت روی خستگی و کلافگیش!

-چیه کیونگ؟ نمیخوای بلند شی؟

از دو طرف شانه های پسر کوچکتر گرفت و کمی فشار دستش را بیشتر کرد با صدایی که شاید چند ولوم بالاتر رفت:

-چته آخه؟

تکانی با صدای بلند، زیر دستش خورد و با صدای شکسته و بغض دارش گفت:

+پاهام خواب رفته.

جونگین بعد از ثانیه ای کوتاه پقی زیر خنده زد و دستهاش دور کیونگسو سفت شد.

خندیدنش تو این اوضاعی که شاید کمتر از یک ساعت پیش اتفاق افتاده بود مضحک و شاید محال بنظر میرسید اما پسرکش حتی وقتی خودش بغض داشت باز هم باعث لبخند جونگینش شده بود.
جونگین دستش را دور شانه و پاهای کیونگسو محکم کرد و بالافاصله براید استایل بلندش کرد.

کیونگسو هینی کشید و با استرس به اطرافش نگاه کرد:

+چکار میکنی دیوونه؟میخوای ببینن؟

جونگین به سمت پله منتهی به طبقه ی دوم راه افتاد.

-کسی نمیبینه.

به اتاق رسیده با پایش در را پشت سرش بست و کیونگسو را وسط تختش خواباند و خودش هم کنارش دراز کشید.

موهای پخش شده روی پیشانی اش را با سرِ انگشتش به کناری زد و دو بوسه ی کوتاه پشت سرهم روی آن گذاشت.

-ببخشید.

+تو چرا؟

- تقصیر من بود...نمیخواستم تو همچین موقعیتی مامان متوجه ی رابطمون بشه.همه چی خراب شد.

+دیگه مهم‌ نیست.

- ناراحتی؟

+میشه نباشم؟!

جونگین دستش را از زیر گردن کیونگسو رد کرد و بدن کوچیکشو به بغل کشید.

-این مدت آروم تر شده بود.نمیفهمم چرا امروز زنجیر پاره کرد.

+درکش کن.

جونگین با تعجب بهش نگاه کرد.

-یعنی از برخوردی که باهات تو جمع کرد ناراحت نشدی؟بعدشم تمام این مدتی که این اتفاق افتاده کم درکش نکردیم. تو که دیگه در جریانی!

☃ωiитeя løøνe ☃Onde histórias criam vida. Descubra agora