کابوس

171 44 73
                                    

زمانی که ریه‌ش برای دوباره نفس کشیدن به تقلا افتاد، سرش رو از زیر آب بیرون آورد و با صدای بلندی اکسیژن رو به داخل سینه‌ش کشید.

موهای خیسش روی پیشانیش ریخته بودن و قطرات آب از روی طره‌های موش سُر می‌خورد و صورت نمناکش رو مرطوب‌تر می‌کرد.

توی آب چرخید و به اطرافش نگاهی انداخت. این استخر براش بی‌اندازه آشنا بود اما در اون لحظه به خاطر نمی‌آورد که دقیقاً کجاست.

نفسش برید وقتی به جای آب، قطره‌ای مایع قرمز رنگ از روی موهاش چکه کرد و به قطرات دیگه‌ی آب استخر پیوست. اون قطره، زنجیره‌ای تشکیل داد و دومینو وار، آب‌های اطرافش رو آلوده کرد و حالا شفافیت آب، جاش رو به کدری خون داده بود.

-پسرم...

اَرورا زمزمه کرد و صدای لطیفش، درست پشت سر زین اکو شد و ستون فقرات پسر تیر کشید. به سرعت چرخید تا منبع صدا رو ببینه اما فریادی بی‌صدا کشید و با وحشت به عقب جست زد و سعی کرد در خلاف جهت موجودی که رو به روش بود، شنا کنه.

-تو من رو کشتی زین...

ترکیبی از صدای جما و هری گوش زین رو پر کرد و قلبش رو به درد آورد.

موجودی که جلوش قرار داشت، چشم‌ها و لب‌های هری، و چهره‌ و موها و بدن جما رو داشت.

-من عاشقت بودم.

جیغ کشید و در ثانیه‌ای تمام استخر خونین با اعضای بدن فاسد شده‌ی کودکان مُرده پر شد. ده‌ها جفت چشمی که روی سرهای بدون بدن قرار داشتن به زین خیره شدن و با معصومیتی آمیخته به خشم بهش چشم دوختن.

-بیا اینجا زین...اونا کاریت ندارن عزیز دلم...

دوباره مادرش از پشت سرش زمزمه کرد و این بار، در آغوشی گرم فرو رفت و لب‌های اَرورا رو روی گوشش حس کرد.

-مامانی هیچوقت ولت نمیکنه پسرم، هیچوقت.

نجوای لطیف و نرمِ اون زن با نزدیک شدن به آخر جمله‌ش، سرد و بَم و بی‌روح شد.

زین خیسی زبون اَرورا رو روی گوش و کنار شقیقه‌ش حس کرد و لحظه‌ای بعد دهان زن باز شد و سر زین رو بلعید.

چشم‌هاش رو باز کرد و به سقف خیره شد. رطوبت و خیسی بالشش رو زیر سرش حس میکرد. دهانش خشک شده بود و با وجود اینکه دلش میخواست ساعت‌ها فریاد بزنه و از مکانی که در اون قرار داره کیلومترها دور بشه، حتی نمی‌تونست لب‌هلش رو از هم فاصله بده.

سومین نفر(زری استایلیک)Where stories live. Discover now