گامهای نایل با سرعت بیشتری اون رو به جلو راندن و مردمک چشمهای آبی رنگش روی برادرش نشست که بی صدا مشغول جویدنِ غذاش بود. ساندویچ مرغی که مادرشون سحرگاهِ اون روز بهشون داده بود، بین دستهای هری فشرده میشد.-دیدم از پیش اون پسره برگشتی. داشتم با شارونا حرف میزدم نتونستم بیام پیشت. چی شد؟
نایل بین کلماتش نفس نفس زد.
کنار برادرش نشست و به نیم رخِ بیش از حد آرومش خیره شد.
-هیچی. فقط فکر کنم یه سری مشکلاتی داره که باید با خودش حلشون کنه. خیلی عصبانی بود.
تُن صدای برادرِ نایل، بی تفاوتی رو فریاد میزد.
-اوه! این جز معدود دفعاتیه که روند آشنا شدنت با یه آدم بد پیش میره...
لبهاش رو روی هم فشرد.
-مهم نیست. شاید نتونسته هنوز با محیط جدید کنار بیاد. شایدم فقط روز بدی داشته. بعداً باهاش دوست میشیم.
سعی کرد پسرِ بزرگتر رو تسکین بده.
-بیخیال پسر. من با کل این مدرسه دوستم. کی اهمیت میده به اون؟
نگاهِ عاقل اندر سفیهی به چهرهی نایل انداخت.
-با کل مدرسه به جز جیسون و رفقاش.
شلیکِ خندهی نایل با اتمام جملهش به هوا رفت.
صورت هری در هم چروکیده شد و ضربهی محکمی به گردن نایل زد.
-باور کن من شارونا نیستم که شیفتهی این گولهی نمک بودنت باشم. دفعهی دیگه مجبور میشی با صورت خونی بری پیش مامان.
عصبانیتِ هری تاثیری روی رفتار برادرش نداشت؛ خندهی نایل ادامه دار بود.
-آخ دردم گرفت. خیلی قلدر شدی. قبلاً اینجوری نبودی. تقصیر جیسونه.
جملهی اول رو با لحنی دردمند زمزمه کرد اما طنزِ داخل صداش، باز هم در کلمات بعدیش ظاهر شد.
-نمیخوای صحبت دربارهی جیسون رو تموم کنی؟
صدای هری خسته بود.
نایل سری تکون داد و با جدیت به برادرش نگاه کرد.
-باشه باشه. تمومش میکنم. راستی میخوای بعد مدرسه، من و جم باهات بیایم؟
نگاهش رو از برادرش گرفت و تکهای از ساندویچ مرغ رو از داخل ظرف غذای برادرش قاپید.
-مرسی از لطفت اما میدونم بابا دوست نداره تو و جم زیاد جک رو ببینید.
با فرو دادنِ لقمهی داخل دهانش، پاسخ نایل رو داد.
-باشه. پس من و جما برات کیکِ لیمو درست میکنیم تا بیای خونه. بعدش بیتوین د هیلز رو میبینیم. خوبه؟
STAI LEGGENDO
سومین نفر(زری استایلیک)
Fanfiction"فکر میکردم راه فراری پیدا کردم، فکر میکردم خونهم رو پیدا کردم، اما تو هیچوقت دست از سرم برنمیداری، نه؟"