خشم

281 70 34
                                    


شیر آب رو تا انتها باز کرد و اجازه داد قطرات آب به تیشرتش و اطرافِ روشویی بپاشن.

دست‌هاش رو جلو برد و مشتی آبِ خنک به صورتش پاشید تا تندبادِ وحشتِ درونش فروکش کنه.

نفس نفس زد و از بین پلک‌هاش به آینه‌ی دستشویی نگاه کرد.

قطرات آب از مژه‌های خیسش چکه میکرد و روی گونه‌هاش میریخت.

عقب رفت و به دیوار پشت سرش تکیه داد و تلاش کرد کابوسش رو به خاطر بیاره اما نتیجه‌ای حاصل نشد.

زمانی که تنفسش به حالت عادی برگشت، به آرامی در دستشویی رو باز کرد و ازش خارج شد.

دستی بین موهای مشکی و پر پشتش کشید و به عقب هدایتشون کرد.

صدایی که از سمت آشپزخانه شنید، سبب شد کنجکاوانه به اون سمت بره.

مادرش نزدیک یک هفته بود که از تختش بیرون نیومده بود و حتی با اصرار‌های زین هم حاضر نبود مأمن امنش رو ترک کنه.

از گوشه‌ی دیواری که به اپنِ آشپزخانه ختم میشد، خم شد و به داخلش سرکی کشید و با دیدن مادرش اخم کرد.

-بالاخره؟

با ناباوری پرسید و حینی که خودش رو به مادرش میرسوند، نگاهی به میزی که وسط آشپزخانه بود و آماده برای پذیرایی از معده‌ی دردناک و خالیِ زین بود، کرد.

-صبحانه آماده کردی؟

نگاهِ سرشار از امیدش رو به اَرورا دوخت.

قبل از اینکه جوابی برای سوالش دریافت کنه، به اجبارِ سر و صدای معده‌ش، سر میز نشست و پنکیکی برداشت و با ولع شروع به خوردن کرد.

-به نظرم توی تخت موندن باعث نمیشه سم برگرده.

لحنِ اَرورا بی تفاوت بود.

رو به روی پسرش، پشت میز نشست و لیوانِ شیرش رو سمت خودش کشید. جرعه‌ای ازش نوشید و لیوان رو کنار گذاشت تا روی نان تست، مقداری کره‌ی بادام زمینی و عسل بریزه.

حینی که کمی از نان تست رو گاز میزد و میجوید، به زین که با عجله مشغول خوردن پنکیک‌های شکلاتی بود، نگاه میکرد.

-مدرسه چطوره؟

رو به زین پرسید و لیوانِ شیرِ دست نخورده رو به سمتش هدایت کرد.

-خوبه. بهش عادت کردم.

زین با لبخند گفت و لیوانش رو برداشت و شیر رو تا نیمه سر کشید.

اشتهاش به طرز عجیبی باز شده بود.

بیشتر از نیمی از پنکیک‌هایی که روی میز بود رو خورد و برای مادرش چند تایی باقی گذاشت.

-تمومشون کن پسرم. برای تو درستش کردم.

اَرورا به پنکیک‌ها اشاره کرد و انگشت‌هاش رو توی هم قفل کرد و زیر چانه‌ش گذاشت و به زین با لبخند محوی خیره شد.

سومین نفر(زری استایلیک)Where stories live. Discover now