چشمها و گردنش متناوباً به اطراف میچرخیدن تا بتونه خواهر کوچکترش رو پیدا بکنه.-کجا رفت؟
پسرک با بیتابی زمزمه کرد و روی اسکلهی پهناور قدمی به جلو و بعد قدمی به سمت چپ برداشت و دوباره چشم چرخوند تا خواهر بازیگوشش رو پیدا کنه.
-نایل؟! میشه بدونم داری چه گوهی میخوری؟ جما رو پیدا کن باید گورمون رو گم کنیم مدرسه. بابا کلهی هر سهتامون رو میکنه و قسم میخورم من این بار خودمو براش لوس نمیکنم تا ببخشتمون!
پسرک به سمت برادرش بُراق شد و نگاه اخمآلودش رو بهش دوخت.
زمانی که جوابی از پسری که موهای کوتاه قهوهای رنگش روی صورتش ریخته بود، دریافت نکرد، جلو رفت و کنارش خم شد و روی زانوهاش نشست.
برادرش لبهی اسکله خم شده بود و موجودی رو بین دستهاش داشت.
جانوری که بین دستهاش داشت جان میداد، حلزونی بود که از صدفش جدا شده بود. نایل با یک دستش موجود لزج رو نگه داشته بود و انگشت اشارهی دست دیگهش رو روی جثهی کوچکِ حلزون میفشرد.
-چه غلطی داری میکنی؟
چشمهای سبزِ پسرک، خشم رو انعکاس میدادن.
-آسون بگیر هری. خودتم میدونی جما همین الان برمیگرده و میریم. بابا هم هیچی قرار نیست بفهمه. زنگ اول هم که با اون خانمِ دورسلِ احمق کلاس داریم پس کی اهمیت میده اگه دیر برسی؟!
نایل بدون دست کشیدن از آزار دادن اون حلزون، خطاب به برادرش زمزمه کرد.
-آسون بگیرم؟!
فریادِ هری به سرِ نایل پرتاب شد و موجی رو به بدنش کوبوند که پسرک، شوکه شده به عقب پرید و حلزونِ بدون صدف از دستش به داخل آب افتاد.
-وحشی شد...
کلمات نایل پیش از شروع دعواش با هری، توسط جما قطع شدن:
-من اومدم!
دختر با خوشحالی فریاد زد و هر دو دستش رو بالا برد تا ماهیهای توی دستهاش رو به برادرهاش نشان بده.
-جم...این چه...تو توی آب رفتی؟ الان سرما میخوری!
صدای هری غرقِ در تعجب و عصبانیتی ابراز نشده بود.
به سمت خواهرش رفت و دستش رو روی پارچهی پلیورش کشید تا به عمق فاجعه پی ببره.
VOCÊ ESTÁ LENDO
سومین نفر(زری استایلیک)
Fanfic"فکر میکردم راه فراری پیدا کردم، فکر میکردم خونهم رو پیدا کردم، اما تو هیچوقت دست از سرم برنمیداری، نه؟"