بدن‌ها

202 51 59
                                    


-مامان نگرانه. جک بهش گفت که هم خودش هم خانم و آقای لیما مراقبمن اما بازم میترسه. مجبورم برم خونه کنارشون باشم. اما من مطمئنم جما حالش خوبه و زود پیدا میشه. بابا داره زیادی شلوغش میکنه. فکر میکنه بین بچه‌هایی که گم شدن یه ارتباطی هست.

هری حینی که لباس‌هاش رو با عجله داخل کوله‌ی آبی رنگش میذاشت، با دوست پسرش حرف میزد.

-زین؟ میشه ناراحت نباشی؟ باور کن جما برمیگرده. زین...به من نگاه کن.

سعی کرد زین رو که نگاه بی‌روح و خیره‌ش رو به کوله‌ی هری دوخته بود، تسکین بده و وقتی موفق نشد توجه دوست پسرش رو بگیره جلو رفت و دست‌هاش رو دو طرف صورت زین گذاشت و پسر با حسِ گرمای دست‌های هری روی صورتش پلک‌هاش رو بست و نفس راحتی کشید.

هری به خاطر واکنش پسر لبخند زد و انگشت شستش رو نوازش‌وار روی گونه‌ش حرکت داد.

-جم برمیگرده. میدونم به جز من اون تنها کسیه که داری. ولی اون برمیگرده. باور کن.

به نرمی زمزمه کرد و به چشم‌های زین که گشوده شدن نگاه کرد.

-برمیگرده؟

صدای زین خشدار و گرفته بود انگار که سال‌ها لب به سخن باز نکرده و حنجره‌ش حرف زدن رو از خاطر برده.

-آره برمیگرده. قسم میخورم برمیگرده. اون بازیگوشه و این اواخر دعوا توی خونه زیاد بوده پس احتمالا فقط یه فرار کوچیک داشته تا به مامان بابا بفهمونه خسته‌ست از دعواهاشون. بچه‌ی لوس...آخه کی به خاطر دعوای مادر پدرش از خونه فرار میکنه؟

جمله‌ی آخر رو با خنده بیان کرد و دوباره سمت کوله‌ش رفت و زیپش رو بست.

-دیگه شب نیام پیشت؟

زین رو به هری پرسید و از جا برخاست و کوله‌ی پسرک رو روی شانه‌ش انداخت؛ این روش زین بود برای اینکه علاقه به مراقبت از هری رو بیان کنه.

-چرا نیای؟ بیا. فقط چون احتمالا مامان و بابا نمیذارن...باید از پنجره‌ی اتاقم بیای. امروز میرم حیاط پشتی و یه نردبون میذارم جلوش.

روی لب‌های زین رو بوسید و دست‌هاش رو دور گردن پسر حلقه کرد و بوسه رو عمیق‌تر کرد.

*********

از زمانی که جما گم شده بود سه روز میگذشت و جرارد تمام روستا رو زیر و رو کرده بود. دعوای بین اون و همسرش تمامی نداشت و هر کدوم دیگری رو مقصر نبود فرزندشون میدونست.

فرمانده هوران برای اولین بار لیلی رو تهدید به جدایی کرده بود و قصد داشت به محض پیدا کردن جما، دختر و پسرش رو برداره و به قسمتی دیگه از روستا نقل مکان کنه و به تنهایی پاسبانِ بچه‌هاش باشه.

در طرف دیگه، زین از توهماتش و کابوس‌هایی که سایه‌وار دنبالش بودن خلاصی نداشت. بیش از پیش از کلبه‌ای که در اون سکنی گزیده بود، فرار میکرد و هر شب با به آغوش گرفتن هری به خواب میرفت. اکثر اوقات نیمه شب‌ها از خواب میپرید و تا زمانی که هری بهش اطمینان نمیداد که جما برمیگرده، دوباره به خواب نمیرفت.

سومین نفر(زری استایلیک)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang