هیچ

154 42 140
                                    


تعادل ناچیز زین بین تیرآهن‌های پل، با شنیدن صدای کورالین به هم خورد و فاصله‌ای تا افتادن نداشت که دستی رو حس کرد که یقه‌ش رو با تمام توان گرفته و به عقب می‌کشه.

دست‌های زین کورکورانه روی تیرآهن‌ها حرکت می‌کرد و با همراهیِ کورالین، هر دوشون رو به بدنه‌ی اصلی پل، جایی که امن بود می‌کشوند.

به محض دور شدن از لبه‌ی پل، زین کف سیلور بریج نشست و در حالی که نفس نفس میزد به جایی خیره شد. کورالین کمرش رو به دیواره‌ی آهنی پل چسبوند، زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد و زیر گریه زد. با صدایی نسبتاً بلند هق هق می‌کرد و تمام تنش در رعشه بود.

زین به خودش اومد و روی زانوهاش به سمت دختر رفت. دلیل گریه‌های کورالین رو نمی‌دونست اما حس می‌کرد مقصره. کنار کورالین، چهار زانو نشست و سرش رو به دیواره‌ی پل تکیه داد.
دختر به محض حس کردن زین، خودش رو به پسر نزدیک‌تر کرد و سرش رو روی سینه‌ی زین گذاشت و دست‌هاش رو دور کمرش‌ پیچید.

زین اخمی کرد و حتی دست‌هاش رو دور بدن دختر نذاشت چون آدمی نبود که از به آغوش کشیده شدن توسط یه غریبه استقبال کنه. اما اجازه داد کورالین تا زمانی که آروم بشه، همونجا بمونه.

دقایقی بعد دختر سرش رو عقب کشید و آستین لباسش رو روی بینیش کشید. به زین خیره شد و نفس راحتی از بین لب‌هاش خارج شد.

-خوبی؟

زمزمه‌وار از زین پرسید و دست‌هاش رو دو طرف شانه‌ی زین گذاشت. شروع به لمس کردن بدنش کرد انگار که می‌خواست اطمینان پیدا کنه که وجود زین فقط خواب و خیال نیست.

-تو از منم عجیب‌تری.

زین زیر لب گفت و دست‌های دختر رو گرفت و از تن خودش دور کرد.

-معذرت می‌خوام. داشتم باعث می‌شدم بیوفتی پایین. من نباید بذارم هیچ کس از این جا بیوفته پایین. نباید بذارم.

با گفتن آخرین جمله، دوباره اشک‌های دختر سرازیر شده بود و جثه‌ی نسبتاً بزرگش به لرزش افتاده بود.

-باشه! باشه، دیگه گریه نکن. می‌بینی که سالمم. کارت رو درست انجام دادی. هیچ کس از اینجا پایین نیوفتاده. تو موفق شدی.

زین که حالا متوجه شده بود در تک تک رفتارهای دختر اضطرابی بی‌انتها پنهان شده، شروع به گفتن واژه‌هایی کرده بود که حدس می‌زد کورالین رو آروم کنه.

کورالین حینی که هنوز هق هق‌های ریزش به گوش می‌رسید با امیدواری به زین نگاه کرد.

سومین نفر(زری استایلیک)Where stories live. Discover now