part4:I CAN'T KILL IT

517 114 78
                                    

نفس عمیقی کشیدم و به سقف خیره شدم.. تمامش یه خواب بود..
خوابی که عجیب روی قلبم سنگینی میکرد..

نگاهم رو از سقف گرفتم و اطراف رو نگاه کردم هیچ خبری از یونگی نبود و خورشید هنوز پرتوهاش رو برای بیدار کردن مردم پخش نکرده بود..

انگار منتظر چیزی بود

از روی تخت پایین رفتم و با برداشتن گوشیم از روی میز به سمت دستشویی قدم برداشتم و خودم رو داخل انداختم ..

پشت در بی اهمیت به کثیف شدن لباسم نشستم و گوشی رو توی دستم فشار دادم.. نیاز داشتم با یکی حرف بزنم..

اما کی ؟؟

هیچ کس نبود که بتونم براش راجع به چیزی که برام پیش امده بود حرف بزنم..

خوابی که دیده بودم مدام از جلوی چشمام رد میشد و من حس میکردم اون دختر در حقیقت چیزی بود که میخواستم بکشمش تا آینده گروه رو به خطر نندازم..

تا مردونیگم رو زیر سوال نبرم

بی‌صدا برای سرنوشت عجیبم اشک میریختم و پیش خدا شکایت میکردم.. شاید این تنبیهی از طرف خدا بود..

مغزم از چیز های مختلف پر و خالی میشد و ترس رو بیشتر بهم القا میکرد

با زنگ خوردن گوشی صفحه‌اش رو نگاه کردم..جواب تماس مبین رو دادم :

_ متین حالت خوبه

صدای گرفته و نگرانش نشون میداد از خواب پریده

مگه چقدر ترس و اضطراب دارم که حتی مبین رو هم بد خواب کردم..

با صدای خش داری جواب دادم:

_ مبین من میترسم.. خوابش رو دیدم.. خیلی خوشگل بود چشاش سبز قهوه‌ایه. بغلم کرده بود و مدام صدام میزد ... مبین من باید چکار کنم نکنه این مجازات بودنم با یه مرده..

با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن.. میشنیدم مبین سعی داره از پشت خط آرومم کنه..

صدای ضربه هایی که به در دستشویی میخورد رو میشنیدم .. درخواست یونگی برای باز شدن در رو میشنیدم اما کاری جز گریه نمیتونستم انجام بدم..

این چند روز عجیب دوست داشتم به حال خودم گریه کنم

احساس کردم یونگی داره در رو هل میده به هر سختی بود کمی جا به جا شدم تا اونم داخل بیاد

یون خودش رو از فاصله‌ی کم در داخل کشید و فورا کنارم نشست.. دستاش رو دورم حلقه کرد و اجازه داد هر چقدر میخوام توی بغلش گریه کنم..

برام مهم نبود که متین پشت خطه حتی مهم نبود بخاطر استرس من بیدار شده..
توی این لحظه هیچ چیز مهم نبود

♤♤♤

روی تخت دراز کشیده بودم و منتظر بودم بالاخره این تخت لعنتی به اتاق عمل برسه و من از شر اتفاق عجیب زندگیم خلاص کنه..

❖ 𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒊𝒔 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒂𝒘𝒃𝒆𝒓𝒓𝒚 ❖Where stories live. Discover now