وقتی از همه چیز مطمئن شدیم یونگی از توی کادر بیرون رفت و من دکمه شروع لایو رو زدم
چند دقیقهای صبر کردم تا فن ها متوجه لایو بشن در همون حین بعضی کامنت ها رو میخوندم
_ اون ماتینه یا من باز دارم خواب میبینم
_ یکی بزنه توی گوشم تا از این خواب بهشتی بیدار شم.. نه نه نزنید من میخوام باقی عمرمو توی این خواب بمونم
_ماتین دلمون برات تنگ شده بود
_ ماتیییییییییننننننننننننن
_ اوپا چرا زیر چشمات سیاه شده
_ اوپا حالت خیلی بده.. من هر روز دعا میکنم تا تو زودتر خوب بشی
لبخندی به ابراز احساساتشون زدم و بالاخره شروع به حرف زدن کردم
_ سلام آرمی متین بنگتن هستم.. منو که یادتون میاد درسته
موجی از کامنت های تاییدی و دلتنگی زیر تصویر شروع شد
_ ممنون که منو هنوز یادتونه.. خیلی دلم براتون تنگ شده بود دوست دارم زودتر از نزدیک ببینمتون
_ اوپا مریضیت چیه
_ اوپا کی برمیگردی
_ ماتین شی لطفا زود خوب شو
_ ماتین شی برنامت برای آینده چیه ما منتظر طراحی رقص جدید ازت هستیم
لبخندی زدم و جواب دادم:
_ وقتی کاملا خوب بشم میخوام کلی طراحی بزارم کلیم چالش براتون دارم راستی این پیش خودمون بمونه من این چند وقت روی یه فیلمنامه کار کردم.. اینو حتی هیونگا هم نمیدونن
_ اوپا ما دلمون برا شیطنتات تنگ شده بود اینکه میبینیم خوبی برامون کافیه زود برگرد
انقدر کامنتا روم تاثیر گذاشته بودن که ناخودآگاه اشک توی چشمام جمع شد سرمو پایین بردم و سعی کردم بدون اینکه فنا متومه بشن قطره اشکمو پاک کنم اما کامنت نشون میداد چندان موفق نبودم
_ اوپا گریه نکن منم گریم میگیره
_ اوپا ما همیشه به یادتیم
_ ماتین اوپا من دارم بخاطرت گریه میکنم لطفا خوب و شاد باش این برای ما بسه
قطره اشک دیگه ای از چشمم چکید .. سعی کردم با خنده پاکش کنم و جو رو عوض کنم:
_ آهههه فک کنم لوله کشی چشمم خراب شده که انقدر آب میده امیدوارم پول آبمون زیاد نیاد
همه به جوک بابا بزرگیم خندیدن و منم از خندههاشون شاد شدم..چقدر خوب بود که هنوزم به یادم بودن و بعد از حداقل چهار ماه فراموشم نکردن و حتی دلتنگم بودن
خواستم چیزی بگم که با حس فشار و درد توی شکم و ریهام خفه شدم..خندم رو حفظ کردم اما سرخ شدن گردنم درد شدید و خفگیم رونشون میداد.یوگی با ترس و اضطراب از پشت گوشی نگاهم میکرد اما من هیچ چیز نمیتونستم بگم.. نفس عمیقی کشیدم و با لبخند ظاهری منقطع گفتم:
_ خب.. من دیگه باید.. سینمو صاف کردم و ادامه دادم: باید برم.. خیلی.. از اینکه بیادم موندید خوشحالم لطفا کلی عشق به بنگتن بدید..
نمیدونم لایوام مقطع شده بود یا نه فقط فهمیدم دکمه قطع رو زدم و همزمان ازیونگی کمک خواستم:
_ هیونگ اکسیژن
یونگی خیلی زود ماسک رو روی بینی و دهنم گذاشت..
وقتی بالاخره نفسم برگشت و دردم کم شد دست یون که همچنان نگران نگاهم میکرد رو گرفتم و فشار دادم و از پشت ماسک گفتم:
YOU ARE READING
❖ 𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒊𝒔 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒂𝒘𝒃𝒆𝒓𝒓𝒚 ❖
Fanfiction❀ خلاصه ❀ (کامل شده) بعد از چند ماه توی رابطه بودن متین و یونگی.. متین ناگهان با شکم درد عجیبی روبرو میشه کاپل: مَگی ژانر: امپرگ ♤ اسمات ♤ فلاف ♤ انگست وضعیت:درحال اپ ❌ توجه⌮ این یک ساید برای فیکشن I'm Not Ok هست تقدیم به مینای قشنگم♥️🌹 ⚠️اخطار...