سوم شخص
یک هفته.. دقیقا یک هفته از روزی که اوچوشون از پلهها پرت شده و توی کما رفته بودمیگذشت..
یک هفتهای که برای همه با مرور خاطرات همراه بود..
مرور روز های قشنگی که فکر میکردن سخت و عذاب آوره ولی الان توی این لحظه که متین چشماش رو بسته بود و با همه قهر کرده بود، میفهمیدن چقدر شیرین دوست داشتنی بوده..
درسته که پاک کردن آشپزخونه بعد از گند کاریاش سخت بود اما اون نگاه شیرین و شیطونش که میگفت دارم همتون رو عذاب میدم انقدر دلچسب بود که نمیگذاشت چیز بیشتری جز چندتا تهدید توخالی بکننش..اونا که از دلشون نمیومد کمتر از گل بهش بگن پس چی شد که اون روز اونطور بی رحمانه ازش گله کردن..
با آستین لباسش اشکهایی که دیگه جزئی از صورتش شده بودن رو پاک کرد و بالاخره بعد از هفت روز تصمیم گرفت پا به اتاق یونگی و متین بزاره اتاقی که هفت روز بود که رنگ صاحباش رو به چشم ندیده..باید تمیزش میکرد بهزودی اوچوشون بیدار میشد و همراه توتفرنگیشون به خوابگاه برمیگشت باید همه چیز رو براش فراهممیکردن..
وارد اتاق که شد بوی عطر متین رو حس کرد.. بویی که یک هفته ازش محروم بود..از همون جلوی در شروع به جمع کردن لباسایی که اینطرف و اونطرف افتاده بودن، کرد و گوشهای گذاشت تا موقع رفتن همراه خودش ببره..
تقریبا بیست دقیقه وسایلی که بی نظم روی هم قرار داشتن رو منظم کرد..
از اولی که امده بود دوربین فیلمبرداری که روی میز بود توجهش رو جلب کرده بود سمتش رفت و روشنش کرد با دیدن فیلمها و عکسای متین اشک دوباره از چشماش پایین ریخت..چقدر دلتنگ صدای مخملیش بود..
با فکر به اینکه میتونه فیلم های دوربین رو ببینه و کمی از دلتنگی هاش رو کم کنه اتاق رو ترک و دوربین رو به تلویزیون وصل کرد..با دیدن قیافهی متفکر موبین لبخندی زد و کمی عقب تر نشست و به میز پشت سرش تکیه داد و شروع به دیدن فیلم ها کرد:
_ لعنتی تا الان نمیتونستم درستش کنم.. اخیشششش خوب اول یه بیوگرافی از فیلم بگم.. اسم این سریال مجموعه غرغرهای جا ماندهی متین به کارگردانی متین منصوری هست شایدم دیگه باید بگیم مین متین.. امروز کم غر میزنم به جونتون تا حوصلتون سر نداره. آهای هیونگایی که دارید اینو میبینید قراره پوستتون رو بکنم...
خنده زیبای متین قلبش رو خراش میداد و لبخند ضعیفی روی لبش میاورد..
خندهای که یک هفتهی سیاه اونو نه دیده بوده نه حتی شنیده..
_ سکانس دوم.. قراره این فیلم رو بدون برداشت دوم داشته باشیم پس عوامل محترم کمتر باباشون رو اذیت کنن.. متین نگاهی به شکم کمی برامدش انداخت و ادامه داد: دقیقا با خودت بودم دختر وحشیم.. انقدر که تو منو کتک میزنی بابام نزده بود حتی بابای خودتم موقع کارای خاک برسری انقدر اذیتم نمیکنه.. هیونگای خنگم باید بگم سر به سر گذاشتن شما بهترین تفریح زندگیمه.. فک کنم توتفرنگی هم به خودم رفته زیادی دوست داره اذیتتون کنم..
ریز خندید و ادامه داد:
YOU ARE READING
❖ 𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒊𝒔 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒂𝒘𝒃𝒆𝒓𝒓𝒚 ❖
Fanfiction❀ خلاصه ❀ (کامل شده) بعد از چند ماه توی رابطه بودن متین و یونگی.. متین ناگهان با شکم درد عجیبی روبرو میشه کاپل: مَگی ژانر: امپرگ ♤ اسمات ♤ فلاف ♤ انگست وضعیت:درحال اپ ❌ توجه⌮ این یک ساید برای فیکشن I'm Not Ok هست تقدیم به مینای قشنگم♥️🌹 ⚠️اخطار...