part7:REVENGE(2)

471 103 90
                                    

متین

به بالشتای نرمی که پشتم گذاشته بودن تکیه کردم و داد زدم:

_ جونگکوک این شیر توت فرنگی من چی شدددددددد

و شبکه رو جا به جا کردم واقعا چرا یه شبکه خوب پیدا نمیشد

کوک لیوانی که مایع صورتی رنگی داخلش بود رو جلوم گذاشت با ذوق تشکر کردم و لیوان رو یک نفس سر کشیدم..

کوک پایین مبل نشست و گفت :

_ هیونگ الان یک ماهه کاری به کسی نداری اتفاقی افتاده.. چرا اذیتمون نمیکنی

کنترل رو توی سرش زدم و جواب دادم:

_ اگر مدام اذیتشون کنم مزه نمیده.. باید توی یه موقعیت مناسب اتک بزنم به همشون..

کوکی با ذوق خودش رو جلو کشید:

_ هیونگ نامجون هیونگ امروز با خودش برگ نوتاش رو آورده الانم توی حمومه.. چشمکی زد و پر شیطنت گفت: پایه‌ای

مطمئنم برق چشمام رو دید که خودش بدون حرف بلند شد و به منم کمک کرد بایستم روز به روز نشستن و راه رفتن برام سخت تر میشه..

تقریبا دارم به غلط کردن میوفتم فقط امیدوارم زودتر این چهار پنج ماه هم بگذره و من مجبور نباشم این همه قرص بخورم هر شب شکمم و پهلوهام رو چرب کنم که رد نیوفته و از همه مهم‌تر بتونم حرکت کنم و برقصم..

دلم برای رقصیدن تنگ شده..

با دیدن جین هیونگ که مشکوک بهمون خیره شده بود دم گوش کوکی گفتم:

_ بریم اتاق ما ماژیکا رو برداریم مواظب باش ضایع نکنی جین هیونگ داره نگاهمون میکنه

کوکی سرش رو تکون داد و راهمون رو به سمت اتاق ما کج کرد.. جین جوری که بشنویم گفت:

_ شما دوتا خیلی مشکوکید حواستون باشه هر غلطی کردید وارد آشپزخونه من نمیشید

بی اهمیت به حرفش وارد اتاق شدیم و بی‌صدا خندیدیم اتفاقا یه برنامه سوخته پلو با خورشت خاکستر برای جین هیونگ داشتم اون لعنتی دیشب اجازه نداد من پیتزا بخورم و مجبورم کرد سبزیجات حال بهم زن بخورم

کوک از کشوی زیر تخت بسته ۲۴ رنگی مداد شمعی رو بیرون آورد ..

یادش بخیر اینو توی اوج تنبیه یونگی خریدم مجبورش کردم سه صبح بره و اینو پیدا کنه..

رنگ مشکی ، قرمز ، ابی، سبز و قهوه‌ایش رو برداشتم و توی جیب هودیم قایم کردم ...

_ کوک چندتا از اون برگ نوتای بدرد نخور یونگی رو از گوشه دیوار بردار بزار زیر لباست

با برگشت کوک کنارم چشمکی بهش زدم و با پوزخند گفتم:

_ بزن بریم

❖ 𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒊𝒔 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒂𝒘𝒃𝒆𝒓𝒓𝒚 ❖Where stories live. Discover now