part14:COMA

487 97 45
                                    

مبین


احساس ناراحتی شدیدی به قلبم هجوم آورد..

میتونستم حدس بزنم متین از چیزی به شدت ناراحت شده انقدر که قلبش فشرده میشد..

گوشی رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم اما اون قبل از من باهام تماس گرفت

_ سلام بر داداش خوبم.. این دایی من خوب شما رو اذیت نمیکنه

صدای ناراحت متین به گوشم رسید

_ مبین میخوام بیام پیشت

لبخندی زدم و جواب دادم:

_ میدونم.. توی استودیوم منتظرتم

گوشی رو بدون حرف دیگه‌ای قطع کرد..

نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که حسی شبیه مرگ.. ترس.. اضطراب.. نگرانی و بعد از اون سرمای عجیبی تن و قلبمو لرزوند..


مطمئن بودم اتفاقی افتاده..

شماره‌اش رو گرفتم.. انقدر بوق آزاد خورد تا خودش قطع شد..
سه بار
چهار بار
پنج بار..

اما بازم جواب نداد.. حس مزخرفی داشتم حسی مثل بین زمان و آسمون موندن.. مطمئن بودم اتفاقی برای متین افتاده.. فورا شماره یونگی رو گرفتم و ازش کمک خواستم..


از وقتی که به یونگی زنگ زده بودم نیم ساعت گذشته بود..
هر چی تماس میگرفتم بی جواب میموند و این حتی نگرانیم رو بیشتر میکرد..

با باز شدن ناگهانی در استودیو سرم رو به سمتش برگردوندم و دیدم سوهو با چهره‌ای نگران و پر استرس بهم نگاه میکنه

_ ا..اتفاقی افتاده

سوهو سعی کرد نفسش رو منظم کنه

_ موبینا.. میدونی متین کجاست

با همین یه سوال مطمئن شدم اتفاق بدی افتاده..

متین داشت پیش من میومد اونم بی‌خبر از سوهو یا بقیه و الان اون ازش خبر داشت و یونگی هیونگ جواب زنگ‌هام رو نمیداد


بی‌تردید گوشیم رو باز کردم و وارد سوشال مدیا شدم..

حتی نیاز نبود اسم متین رو سرچ کنم..

خبر " آسیب متین بنگتن " تیتر بود..

روی متن کلیک کردم و منتظر شدم فقط یه شایعه لعنتی باشه اما عکس یونگی با لباسای خونی و پسرا که با چشمای خیس پشت آمبولانس ایستاده بودن واقعیت رو مثل پوتک توی سرم کوبید..


وقت رو تلف نکردم و بدون توجه به لباسای راحتی که توی استودیو پوشیده بودم به سرعت اونجا رو ترک کردم..

باید متین رو پیدا میکردم باید برادرم رو پیدا میکردم..

قدم های هراسونم رو از ساختمان بیرون گذاشتم حتی یادم رفته بود ماسکمو بپوشم..
نمیدونستم دقیقا کجا باید برم یا چکار کنم..

❖ 𝑶𝒖𝒓 𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒊𝒔 𝒂 𝒔𝒕𝒓𝒂𝒘𝒃𝒆𝒓𝒓𝒚 ❖Where stories live. Discover now