دوروز گذشته بود و با کمال تعجب جونگکوک هنوز باهاش حرفی نزده بود.فقط برای وقت شام یا ناهار از اتاقش بیرون میومد که حتی به تهیونگ سلام هم نمیکرد و کل روز رو تو اتاقش میموند. این دوروز هم به بهونه های مختلف مدرسه نرفته بود.مادرش چندباری باهاش صحبت کرده بود اما فایده ای نداشت.اینبار جونگکوک مصمم بود که پای حرفی که زده بمونه تا ثابت کنه که دیگه بچه نیست.دگ نمیخواست تو چشم تهیونگ یه بچه لوس و وابسته باشه که تو همه کاری به برادرش نیاز داره.
تهیونگ هم این دوروز درگیر شکایتی بود که ازش شده بود و البته اون هم بیکار ننشسته بود و هم از مدرسه و هم ازون پسره عوضی شکایت کرده بود.مدبر مدرسه تلاش کرده بود تا دو طرف رو از شکایت منصرف کنه مخصوصا شکایت تهیونگ رو ازمدرسه. اما تهیونگ در جوابش گفته بود که یا اون دانش آموز رو اخراج میکنن یا شکایتش رو پس نمیگیره.مدیر به ناچار برای خراب نشدن وجهه مدرسه دانش آموز رو اخراج کرد و این باعث شد خانواده اون پسر عصبی تر بشن اما با دیدن فیلم دوربین مداربسته که کار زشت پسرشون رو به رخشون کشید دوبرابر عصبانیتشون خجالت زده شده بودن.مدیر قبلا راجب این موضوع باهاشون صحبت کرده بود حتی ازشون درخواست کرده بود که به مدرسه برن اما اونا توجهی نمیکردن.و حالا اونا بودن و کوهی از عذر خواهی های بی فایده از تهیونگ و جونگکوک.گرچه تمام عذر خواهیا نثار تهیونگ شد چون جونگکوک حتی حاضر نشد که با تهیونگ به دادگاه بره.رسما جوری رفتار میکرد که انگار تهیونگ براش یه روحه.و تهیونگ هم انگار حاضر نبود که برای درست کردن این موضوع کاری کنه. جونگکوک چند باری با خودش فکر کرده بود که چطوره اونم یه دوست دختر داشته باشه اما محض رضای مسیح اون حتی یه پشه ماده رو هم نمیشناخت که بخواد باهاش حرف بزنه چه برسه دوست دختر.
بعد به این افکارش که میدونست قصدش فقط اینه که واکنش تهیونگ رو ببینه میخندید.-جونگکوکا بیا شام آمادس.
با صدای مادرش کتابش رو بست و شقیقه هاشو کمی ماساژ داد تا سردردش خوب بشه.حالا که دوروز مدرسه نمیرفت بهتر بود درساش رو تو خونه بخونه عقب نیوفته که خوشبختانه جیمین دوست خوبش هم میومد تکالیفش رو بهش میگفت و درسای هر روز رو براش توضیح میداد پس با این حساب حداقل بخاطر تهیونگ از درساش عقب نیوفتاده بود.
از پله ها که پایین میرفت تهیونگ رو سر میز شام ندید براش عجیب بود چون وقت شام تهیونگ همیشه اولین نفر سر میزه ولی اینبار نبود با خودش گفت شاید یکم دیرتر میاد. سر میز نشست اما خبری از بشقاب تهیونگ هم نبود.مادرش فقط دوتا بشقاب گذاشته بود یکی برای خودش و یکی برای جونگکوک.یعنی تهیونگ امشب شام نمیخورد؟
مادرش با ظرف شام به طرف میز اومد.-خسته نباشی پسرک قشنگم.
-ممنونم مامان.هیونگ نمیاد برای شام؟
-عووو میبینم که بالاخره دلت واسش تنگ شده تو این دوروز که هیونگی نداشتی.و اینکه نه نمیاد رفته بیرون گفت که میخواد به یکی از دوستاش کمک کنه.
YOU ARE READING
𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬
Romance[پایان فصل ۱] - دیگه منو برادر صدا نکن کوک! تو برادر من نیستی! و در کسری از ثانیه ورقی برگشت خورد! Wr: Arizen Main couple: Vkook Genre: Dram/Smut/Romance/Angst