Regret

966 158 44
                                    

لباش رو خیلی نرم و آروم رو لبای جونگکوک حرکت میداد.انگار  که ظریف ترین موجو دنیارو تو دستاش داره و میبوستش.
جونگکوک چشماش رو باز کرد و با دیدن چشمای بسته تهیونگ دوباره اونهارو بست.تاحالا کسی رو نبوسیده بود و نمیدونست باید چیکار کنه.
دستاش رو آروم و با تردید بالا آورد و دور گردن تهیونگ حلقه کرد.تهیونگ با این حرکت جونگکوک کمرش رو گرفت و اونو به خودش نزدیک تر کرد و اینبار لباش رو با ولع بیشتری میبوسید.جونگکوک هم ناشیانه لباش رو حرکت میداد تا بتونه پسر بزرگتر رو تو این بوسه شیرین همراهی کنه.پروانه های تو دلش حالا بیشتر شده بودن و جنب و جوش زیادی داشتن.حرارت بدنش بالا بودانگار که وسط آتیش گیر افتاده.
هر دو نفس کم آوردن تهیونگ آروم سرش رو عقب برد و صدای جدا شدن لباشون تو گوششون پیچید.
به چشمای خمار همدیگه نگاه میکردن و نفس نفس میزدن.چشمای خمار تهیونگ زیباترین صحنه رو براش ساخته بودن.اون کهکشان مشکی و مژهای مشکیش تو پرستیدنی ترین حالت بودن.جونگکوک سرش رو نزدیک برد و بوسه عمیقی به اون چشما زد.
تهیونگ نگاهش رو دوباره به  لبای قرمز و ورم کرده جونگکوک داد.چقدر اون لبا شیرین و بوسیدنی بودن.شراب اصلی همون لبای جونگکوک بود!
اینبار کوک آروم و کودکانه لبای تهیونگ رو به بازی گرفت.حلقه دستش رو دور گردن تهیونگ تنگ تر کرد و دستش رو لای موهای تهیونگ برد.عطش قلبش برای بوسیدن تهیونگ تمومی نداشت.میخواست تا ابد اینجا بمونه و ببوستش و هیچ اهمیتی به دیگران نده.

تو گرمای بوسه فرانسویشون غرق بودن  که تهیونگ مکث کرد و یدفعه سرش رو عقب کشید.تو چشمای خمارش حالا ناراحتی پدیدار شده بود.

-م..من..من متاسفم کوک

تهیونگ چشماش رو از جونگکوک گرفت و سرش رو پایین انداخت.

-چیشده تهیونگ؟

جونگکوک با نگرانی از تهیونگی که بهش نگاه نمیکرد پرسید.

-م..من متاسفم کوک..ن..نمیخواستم من..

اونهمه حس خوب حالا برای جونگکوک جاشون رو به ناراحتی و عصبانیت دادن."نمیخواستم؟"
تهیونگ گفته بود نمیخواستم پس یعنی پشیمون بود اره؟چقدر جونگکوک احمق بود! سریع از جاش بلند شد.

-پشیمونی نه؟

با عصبانیتی که به شدت تو صداش مشخص بود رو به تهیونگ پرسید.دلش میخواست همین الان اگه میتونست میخوابوند زیر گوشش.گیج و ناراحت و عصبانی بود.تهیونگ برای چی همچین چیزی گفته بود؟یعنی از نظرش اشتباه بود؟پس اون احساسات جونگکوک رو رد کرده بود آره.پس برای چی اولین بوسش رو ازش گرفت؟
تهیونگ سکوت کرد و جوابی نداد و اینبار جونگکوک با صدای بلند تر پرسید.

-با تواممم میگم پشیمونی آره؟؟

-چ..چی میگی ج...

-پشیمونی آره.نمیخواد جواب بدی چشمات همین الانم داره پشیمونیتو تو صورتم داد میزنه.
عووو راستی حواسم نبود.تو یه دوست دختر داشتی. نداشتی؟احتمالا الان این خیانت بهش محسوب میشه نه؟فکر کنم اشتباه بزرگی کردی که برادرت رو بوسیدی!

𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬Where stories live. Discover now