-ت..تهیونگ؟
پسر بزگتر پشت بهش ایستاده بود و جوابی نمیداد.جونگکوک از روی تخت بلند شد و نزدیکتر رفت و دستش رو روی شونه اش گذاشت.
-ت..تهیونگ تویی؟
پسر بزرگتر آروم به سمتش برگشت.چهره اش گرفته و غمگین بود.
-ترسوندیم چرا جواب نمیدی.کی بیدار شدی؟
-خیلی وقته
-فکر کنم شب شده شام خوردی؟چرا چراغارو روشن نکردی.ترسیدم خب
جونگکوک میخواست سمت کلید چراغ بره و اونو روشن کنه که پسر بزرگتر مانع شد.
-جونگکوکا
-جانم؟
-من میخوام برم.
-خیلی خب برو پایین منم لباسامو عوض کنم میام برای شام.
-به خودت بیا جونگکوک.
-چی؟چیمیگی؟
پسر بزرگتر ازش فاصله گرفت و سمت چمدون کنارش رفت.
جونگکوک متعجب یه نگاه به چمدون و یه نگاه به تهیونگ انداخت و جلوتر رفت.-چمدون برای چیه؟تهیونگ؟
-باید برم جونگکوکا.
-کجاااا باید بری مثل آدم حرف بزن.-باید برم پیش اون
-پیش کی؟منم باهات میام صبر کن وسایلمو جم....
-جونگکوکا
جونگکوک بغض کرده بود و با گیجی سمت وسایلش رفت نمیدونست چیو باید برداره و دستاش لرزش داشتن.
-تهیونگ یه..یه دقیقه صبر کن الان جمع میکنم وسایلمو
-جونگکوکااااااا
پسر بزرگتر داد زد و جونگکوک از صدای بلند چشماش رو محکم روی هم فشرد که همراه با اون بغضش هم شکست.آروم سمت پسر بزگتر برگشت.
-تو نمیتونی بیای چرا نمیفهمی؟
-ی..یعنی چی تهیونگ چ..چرا اینجوری میکنی؟م..من
-قول میدم برگردم جونگکوک
جونگکوک نزدیک تر رفت و دست تهیونگ رو تو دستاش گرفت.
-پ..پیش کی میخوای بری ته؟چ..چرا میخوای بری؟
-نمیتونم بهت چیزی بگم کوک...
-نرو تهیونگ...نرو لطفا...لطفا منو...ت..تنها نزار تهیونگ
پسر بزرگتر دستش رو از دستای کوک بیرون کشید و دستیگره چمدونش رو گرفت.
-ن..نرو تهیونگ لطفا..بزار منم...منم باهات بیام..قول میدم اذیتت نکنم ته...
جونگکوک میخواست سمتش بره اما پاهاش حرکتی نمیکردن.زانوهاش بی حس شده بودن.با چشمای اشکی متعجب نگاهی به پاهاش انداخت و بعد یه نگاه به تهیونگ.
YOU ARE READING
𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬
Romance[پایان فصل ۱] - دیگه منو برادر صدا نکن کوک! تو برادر من نیستی! و در کسری از ثانیه ورقی برگشت خورد! Wr: Arizen Main couple: Vkook Genre: Dram/Smut/Romance/Angst