با سر درد بدی چشماش رو باز کرد اونا رو تو اتاق چرخوند و فهمید که تو اتاق خودش نیست.
دستش رو به سرش گرفت و سعی کرد از جاش بلند بشه که باعث شد درد بدی تو سرش بپیچه. هنوز اثرات الکل تو بدنش بودو خمار بود.از اتاق بیرون رفت و سمت اتاق خودش رفت.بدنش ضعف داشت و نمیتونست درست راه بره.
سمت دستشویی رفت و چشمش به زخمای پانسمان شدش افتاد.هرچی فکر کرد یادش نیومد که کی زخماشو پانسمان کرده حتی یادش نمیومد که دیشب چه ساعتی به خونه اومده.نکنه مادرش بوده که پانسمانشون کرده؟حتما کلی نگران شده و امیدوار بود که اینطور که فکر میکنه نباشه.
سعی کرد بیاد بیاره اما تصویر مبهمی تو ذهنش بود.
سمت حموم رفت.مطمعنا دوش گرفتن کمی حالش رو جا می آورد.
رو شکمش اثرات کبودی دردناکی بود که باعث شد آهی از درد بکشه.خودش رو با زحمت شست و بیرون اومد.هوا امروز نسبت به دیروز گرمتر بود پس یه تیشرت و شلوار راحتی برداشت.از اتاقش بیرون رفت که بوی خوب غذا به مشامش خورد و فهمید که دیشب رو هم چیزی نخورده بود و شکمش هم با صدایی ناجور این رو تایید کرد.
صدای سول آ خدمتکارشون ار پایین میومد احتمالا حال پدرش بهتر شده بود.از پله ها پایین رفت و با چیزی که دید یه لحظه به چشماش شک کرد.چندبار پلک زد و چشماش رو ریز کرد.اون جونگکوک بود؟فکر کرد خیالاتی شده.ضربان فلبش بالا رفته بود و حس هیجان و دلشوره خاصی داشت.اون واقعا جونگکوک که با ذوق داره شیرموزش رو میخوره؟انقدر جا خورده بود و شکا بود که نمیدونست باید چیکار کنه.نمیدونست باید بره سمتش و جوری بغلش کنه تو وجودش حل بشه یا...نه!
از کوک کمی دلخور بود پس تصمیم گرفت خوشحالیشو بروز نده و کمی اذیتش کنه اونم به اندازه جونگکوک لجبازیای خودش رو داشت.حدس زد که کسیم که زخماشو پانسمان کرده حتما جونگکوک بوده.
با صدای مادرش به خودش اومد.+تهیونگ من حالت خوبه؟دیشب خیلی نگرانمون کردی.کجا بودی؟
مادرش با نگرانی سمتش رفت و بغلش کرد اما تهیونگ هنوز محو جونگکوکی بود که حالا اونم داشت به تهیونگ نگاه میکرد.مادرش رو متقابلا بغل کرد.
-معذرت میخوام.من...من نمیخواستم که نگرانت کنم مامان.دیگه همچین اتفاقی نمیوفته.
+صورتت چیشده تهیونگا؟با کسی دعوا کردی؟
-نه نه چیز مهمی نیست.موقع برگشت حواسم پرت بود با سر رفتم تو میله.
با خنده و شوخی گفت تا مادرش باور کنه و نگاهش رو از جونگکوک گرفت اما خوب حس ششم قوی مادرانه رو فراموش کرده بود.
مادرشم برای اینکه تحت فشار نزارتش تظاهر به باور کرد اما خوب میدونست که اون کبودیا جای مشت و دعواس نه میله!+بهتره مواظب میله ها باشی کیم تهیونگ.
با ناراحتی و کمی کنایه گفت و بوسه ای به صورت پسرش زد.جونگکوک اما بی صدا مشغول خوردن غذاش بود.
YOU ARE READING
𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬
Romance[پایان فصل ۱] - دیگه منو برادر صدا نکن کوک! تو برادر من نیستی! و در کسری از ثانیه ورقی برگشت خورد! Wr: Arizen Main couple: Vkook Genre: Dram/Smut/Romance/Angst