-بی...بیا باهم بازی کنیم...ددی!
تهیونگ مات و مبهوت لبایی بود که اون کلمات رو ادا میکردن.
گوشاش درست میشنیدن؟امکان نداشت...حتما خواب بود.-ک..کوک
با صدای بم و خماری زمزمه کرد و دستاشو نزدیک صورت جونگکوک برد اما لمسش نکرد.
-د..دارم خواب میبینم درسته؟
جونگکوک لبخندی زد و برای اینکه به پسر بزرگتر ثابت کنه همه اتفاقاتی که همین الان داره میوفته خواب نیست و بیداره،خودش رو بالاتر کشید و بوسه ای به لبای تر تهیونگ زد.
-ب..بهم آسون ب..بگیرا...م..منظورم اینه خب اولین باره..و م..من...
سکوت، فضای اتاق رو پر کرده بود و عطر خوش جونگکوک شامه تهیونگ رو نوازش میکرد.
-جونگکوکا... واقعا مجبور نیستی اگه براش آماده نیستی من برات صبر میکنم.هوم؟دلبرم؟
تهیونگ موهای جونگکوک رو نوازش کرد و صمیمانه زمزمه کرد.اون نمیخواست به هیچ وجه جونگکوک رو مجبور به کاری کنه و مطمعن نبود که جونگکوک آمادس یا نه.درسته خودش اینجوری دلبرانه اومده بود پیش تهیونگ، اما بازم باید مطمعن میشد.
-م..من میخوامت ته
جونگکوک با چشمای خمار و شهوانیکمی سکوت کرد و بعد رو به تهیونگ گفت و تیر خلاص رو به پسر رو به روش زد.
-هر چی شما امر کنید قربان.
تهیونگ یک ابروش ر بالا انداخت زمزمه کرد و با دستاش صورت جونگکوک رو قاب گرفت .آروم نزدیک تر شد و بوسه ای آروم روی گونه راستش نشوند و عطر جونگکوکش رو نفس کشید.
-زیبایی...
نور کم ماه که از پنجره میتابید باعث درخشش موهای نم دار جونگکوکش شده بود.
همونطور که لباش فاصله میلی متری با گونش داشت زمزمه کرد و به سمت گونه چپش سر کج کرد.
بدن جونگکوک ازین بوسه شیرین گر گرفته بود.
بوسه ای آروم تر از قبل روی گونه چپش نشوند و با دست دیگش موهاش رو به پشت گوشش هدایت کرد.-دلبری...
جونگکوک که همونطور مست عطر تن تهیونگ شده بود حالا با زمزمه ها و لمسای ظریف تهیونگ داشت از خود بی خود میشدو چنگ آرومی به حوله تهیونگ زد.
-شیرینی...
به نوک بینی ظریفش بوسه ای زد و دستاشو نوازش وار به سمت کمر باریکش برد که جونگکوک لرز آرومی کرد.
به چشمای بسته کوک نگاه کرد و مژه های مشکی و مواجش رو آروم بوسید و زمزمه کرد:
-پرستیدنی...
انگشتای کشیدش رو از کمر کوک تا سر شونه هاش بالا کشید.که پروانه های شکم جونگکوک به پرواز در اومدن. تار موی روی پیشونی جونگکوکش رو کنار زد و لباشو آروم روی پیشونیش نشوند.
-آرامشی...
جونگکوک با لمس های آروم تهیونگ بیقرار شده بود و پاهاش داشتن رو به حسی میرفتن.
-ته...
-جانم؟
تهیونگ روی لباش مکث کرد و بوی بالم لب توت فرنگی جونگکوک بیشتر برای بوسیدن اون لب ها بیقرارش میکرد.
-و بوسیدنی...
جونگکوک بیقرار بوسیدن لبای تهیونگ بود اما انگار تهیونگ قصد نداشت به این زودیا دلبرشو ببوسه.
-یادته بهت اونروز چی گفتم؟
تهیونگ همونطور که چند میلی متری لبای جونگکوک بود زمزمه کرد.و جونگکوک از لذت نفسش رو با صدا بیرون داد.
-کوک؟
جونگکوک که غرق لمسای تهیونگ شده بود اصلا صدایی رو نمیشنید و حواسش نبود.
-هومم
-یادته اونروز بهت چی گفتم بیبی؟
جونگکوک کمی فکر کرد اما نمیدونست منظور تهیونگ دقیقا کدوم حرفه.چون اونا زیاد باهم وقت میگذرونن و حرفای زیادی باهم میزنن.
-ن..نه
تهیونگ سرش رو عقب کشید و دستشو آروم دور شکم جونگکوک پیچید.
-گفتم هر وقت آماده بودی....
همونطور که انگشتای کشیدش شکمش رو نوازش میکردن آروم پشت جونگکوک قرار گرفت و بوسه ای به لاله ی گوشش زد و آروم زمزمه کرد:
-ددی بهت یه لذتی رو میده که هیچوقت فراموشش نکنی...
جونگکوک از لذت حرفای تهیونگ قوسی به کمرش داد و تهیونگ محکم تر اونو به خودش چسبوند و بوسه ای به سر شونه سفیدش زد.
جونگکوک که دیگه تحملش تموم شده بود به سمت تهیونگ برگشت و به حوله تهیونگ چنگ زد.
-ب..ببوسم
تهیونگ به بی طاقتی پسر کوچولوش لبخندی زد و نزدیک تر رفت.حالا که جونگکوکش انقدر شیطون بود بد نبود خودشم یکم شیطنت میکرد.
-چی گفتی؟
-ببوسم ته...
-ته؟
جونگکوک گیج به تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ هم یه تا از ابروشو بالا انداخت و منتظر واکنشی از طرف پسرش بود.
-ببوسم...ددی..باهام بازی کن...
و اینبار تهیونگ بود که دیگه طاقتش سر اومد و لباشو محکم به لبای جونگکوکش کوبید و با ولع اونارو مکید.
______________________________________
سلام
من خیلی خیلی خیلی از اونهایی که منتظر موندن ممنونم💕
نمیدونم با چهکلمه ای حسمو بهتون توصیف کنم واقعا
فقط میتونم بگم خیلی دوستتون دارم❤
YOU ARE READING
𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬
Romance[پایان فصل ۱] - دیگه منو برادر صدا نکن کوک! تو برادر من نیستی! و در کسری از ثانیه ورقی برگشت خورد! Wr: Arizen Main couple: Vkook Genre: Dram/Smut/Romance/Angst