imagine

1K 164 20
                                    

-یکی دیگه بریز.یاا اصلا اون بطریو بده من

متصدی بار بطری الکل رو دستش داد و به سفارش بقیه مشتریا رسید.
نفهمیده بود چندتا پیک رو یدفعه سر کشیده اما میخواست تا آخرین حد ظرفیتش بنوشه.
جونگکوک رفته بود.تمام خنده های خرگوشیش رو با خودش برده بود.تموم قهر و آشتیاشو از تهیونگ گرفته بود.تمام لجبازیای شیرینش رو که تنها دلخوشیش بود ازش گرفته بود.چطور تونسته بود اینجا ولش کنه و بره؟اصلا به چه دلیلی اون حق نداشت ولش کنه.مگه نگفته بود میخوام ازت محافظت کنم.مگه نگفته بود میخوام تکیه گاهت باشم.مگه با همون چشمای معصوم پر اشکش نگفته بود میخواد بیشتر باشه،پس چیشد؟
فکرش پر بود از چراهایی که هیچ جوابی براشون نداشت و تنها کسی که میتونست به همه اینا جواب بده فقط یه نفر بود.

جونگکوک!

تو فکر و حال و هوای خودش بود، زنی که تو بیرون انداختن اندام خودش حسابی دست و دلبازی کرده بود بهش نزدیک شد البته نزدیک شدن که واسش کم بود تقریبا چسبیده بود بهش.

-موسیوو به این جذابی چرا تنهاس؟

-تن لشتو از روم بردار  و برو واس یکی دیگه هرزگی کن.

از لای دندونش با عصبانیت غریداصلا حصله این یکیو نداشت واقعا که زن با کراهت و پرویی تموم بیشتر بهش چسبید.

-موسیو چرا انقدر بی اع...

-مگه نمیگم لشتو بردار از روووم.

با عصبانیت زن رو هل داد که باعث شد زن از پشت به زمین بیوفته و چنان کولی بازی درآورد که چندتا مرد دورشون جمع شدن

-مرتیکه عوضی زورت به زن رسیده آره؟

مرد یقه تهیونگ رو گرفت و با عصبانیت تو صورتش داد زد.

-به زن نه اما به هرزه ها چرا.

این رو که گفت مرد مشت محکمی به صورتش زد که تهیونگ از شدت مستی کنترلش رو از دست داد و زمین خورد.اما سریع بلند شد و همزمان مشتی به صورت مرد زد.

-آشغال عوضی بهت نشون میدم.

مرد گفت و چند تا از دوستاش رو صدا زد و حالا تهیونگ بود و سه نفری که دوبرابر هیکلش بودن.
به سمتش هجوم بردن که تهیونگ یکی رو با لگد و یکی رو با مشت زد اما زورشون بیشتر از تهیونگه مست بود.
دو نفرشون دستاش رو از پشت گرفتن و نفر سوم تا میتونست به شکم و صورت بی نقصش مشت میزد.تهیونگ که دیگه جونی نداشت از خودش دفاع کنه فقط نگاه میکرد.امروز بهترین ازین نمیشد جونگکوک رفته بود و اینم از الانش.  متصدی بار حراست رو خبردار کرد و اومدن و سریع اونارو از تهیونگ جدا کردن.
تهیونگ دستی به بینیش کشید که خونی بود.شکمش از شدت لگد ها و مشتای مرد درد میکرد.لنگ زنان از بار بیرون اومد.حصله رانندگی نداشت در واقع انقدر مست بود که اصلا نمیتونست رانندگی کنه.بنابراین پیاده سمت خونه راه افتاد.خونه ای که حالا  زندگی کردن براش اونجا سخت بود.اما هنوز مادرش رو داشت.باید بخاطر اونم که شده بر میگشت و مراقبش میبود.
سیگارش رو بین لبش گذاشت و روشنش کرد.

𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬Where stories live. Discover now