sleep

1K 174 28
                                    

به چشمای تهیونگ زل زده بود و قلبش ازین نزدیکی به تپش افتاده بود و گلوش خشک شده بود.
تهیونگ سرش رو نزدیک تر کرد و بینیش رو لای موهای پسر برد.

-میبینم که یکی اینجا شامپوی وانیلی منو برداشته.

جونگکوک یادش افتاد که دیروز  شیر حمومش خراب شده بود و مجبور شده بود از حموم تهیونگ استفاده کنه.

-ب..برنداشتم.شیر حموم خراب شده بود م...

تهیونگ انگشتای کشیدش رو رو لبای پسر گذاشت و مانع ادامه حرفش شد.از روش بلند شد و روی تخت نشست بلافاصله جونگکوک هم کنارش نشست.

-جونگکوکا میدونم که ازت خواستم همه چیو بهم بگیم ولی خودم یسری چیزارو بهت نگفتم.شاید من اشتباه میکردم و تو دیگه جونگکوک کوچولو نیسی و بزرگ شدی و برات لازمه که یسری مسائل رو بدونی پس...انگار که باید عذر خواهی کنم.معذرت میخوام کوک‌.

جونگکوک که از عذرخواهی تهیونگ شگفت زده شده بود.یعنی واقعا الان تهیونگ باهاش آشتی کرده بود؟ خوشحال بود سریع تهیونگ رو بغل کرد.  از نظر خودشم دیگه بس بود دوری از برادر عزیزش.
تهیونگ هم متقابلا جونگکوک رو بغل گرفت و بوسه ای به موهاش زد و دستش رو نوازش وار پشت جونگکوک کشید.

-ببینم فسقلی فردا نمیخوای بری مدرسه؟

-چرا دیگه باید برم این دوروزم جیمین درسارو بهم رسوند.

-جیمین کیه؟

-دوستم.توی کلاس باهمیم.

-باشه جونگگوکا ولی حواست به دوستایی که انتخاب میکنی باشه.بهش اعتماد داری؟

-آره هیونگ پسر خوبیه بهش اعتماد دارم.

-خیلی خب ولی باید یه روز ببینمش تا منم باهاش آشنا بشم.

-باشه هیونگ یه روز دعوتش میکنم برای ناهار.

-خوبه.بخواب دیگه شب بخیر.

پتورو روی جونگکوک کشید و موهاش رو به یک سمت نواز کرد.

-هیونگ میشه امشب اینجا بخوابی؟

تهیونگ لبخندی زد و از کنار جونگکوک بلند شد.

-یاا کجا میری میگم اینجا بخواب بعد داری میری.

-خرگوش عجول صبر کن میخوام برم لباسامو عوض کنم بیام نکنه انتطار داری با اینا بخوابم؟

جونگکوک خنده ریزی کرد که دندوناش رو نشون میداد و باشه ای گفت و تهیونگ سمت اتاقش رفت.
جونگکوک از هیجان اینکه تهیونگ قراره امشب پیشش باشه تو پوست خودش نمیگنجید.

"میبینم که یکی اینجا شامپوی وانیلی منو برداشته"

با به یاد اوردن اون صحنه و نزدیکی بیش از حد تهیونگ به خودش احساس کرد صورتش گرم شده.از هیجان پتورو تا صورتش کشید.این روزا احساس نزدیکی بیشتری با تهیونگ میکرد و این براش تازگی داشت. با باز شدن در اتاق از زیر پتو بیرون اومد که تهیونگ رو دید.تهیونگ یه پیرهن سفید با یه شلوار راحتی سفید پوشیده بود که رسما شبیه فرشته ها شدا بود.به  سمت تخت رفت و پتورو کنار کشید و بغل جونگکوک دراز کشید.
جونگکوک خودش رو تو بغل تهیونگ جا داد و سرش رو تو سینه تهیونگ قایم کرد.

-شب بخیر خرگوش.

جونگکوک خنده ای بخاطر لقب هایی که تهیونگ بهش میداد کرد.

-شب بخیر هیونگ.

چند دقیقه نگذشته بود که جونگکوک متوجه شد خوابش نمیبره.پس تصمیم گرفت سوالایی که ذهنش رو درگیر کرده بودن بپرسه و چه زمانی بهتر از الان؟

-هیونگ؟خوابیدی؟

-هوم.نه بیدارم.

-با اون دختره چطوری اشنا شدی؟

-اومم یه روز که بارون میومد کنار خیابون ایستاده بود و چترم نداشت منم سوارش کردم و تا خونه رسوندمش که بعد گفت میتونه شمارمو داشته باشه منم شمارمو بهش دادم و....همین دیگه.

-اوهوم.

-هیونگ؟

-هوم

-عاشقشی؟منظورم اینه میخوای باهاش ازدواج کنی یا اون بی.....

-جونگکوکا.هر کسی که تو یه رابطس دلیل بر این نیست که حتما عاشق طرف مقابلشه یا حتما قراره در آینده با اون آدم ازدواج کنه.گاهی وقتا تو از یه آدم خوشت میاد اونم از تو خوشش میاد پس باهم وارد رابطه میشید و باهم وقت میگذرونید و برای هم یسری منفعت دارین.آرورا دختر خوشگل و با استعدادیه اون واقعا تو نقاشی کشیدن مهارت بالایی داره و ما فقط باهم وقت میگذرونیم.همین.

-چجور منفعتی؟

-ببین مثلا کمبود های همو برطرف میکنین مثل کمبود محبت و نیاز های عاطفی و.... بسه دیگه فکر کنم تا همینجا بدونی برات کافی باشه خودت وقتی بزرگتر شدی همه اینارو میفهمی و درک میکنی.

-اوومم مثل وقتایی که تو بغلم میکنی و بهم محبت میکنی؟

-کوک ما برادریم.من دارم از رابطه دختر و پسر صحبت میکنم یااا تو چرا انقدر خنگ شدی جونگکوکا؟

-ببخشید ولی خب سواله برام.هیونگ اشکالی داره اگه دوتا پسر باهم رابطه داشته باشن؟یعنی دوتا پسرم میتونن عاشق هم بشن؟

تهیونگ که ازین سوال جونگکوک جا خورده بود گلوش رو صاف کرد و تکونی به خودش داد.

-چرا که نه جونگکوکا.عشق عشقه و متعلق به جنس و دسته خاصی نیست.عشق میتونه بین هرچیزی اتفاق بیوفته و بشه همه جوره ازش لذت برد مثل عشق بین یه آدم و کتاباش.عشق بین یه آدم و حیوون خونگیش یا عشق بین...

-بین دوبرادر.

جونگکوک بدون اینکه اصلا حواسش باشه از دهنش پرید در واقع انقد محو حرفای تهیونگ شده بود که نفهمیده بود چی گفته.

-چی؟

تهیونگ پرسید و جونگکوک تازه به خودش اومد که چی گفته.

-م..منظور..م اینه که خب یع..یعنی منو تو برادریم و همو دوست داریم به این میگن عشق بین دوبرادر دیگه.

-آهان.اره مثل عشق بین دوبرادر.

و بعد جونگکوک رو بیشتر به خودش فشرد و بعد چند دقیقه دید که جونگکوک مثل یه فرشته آروم خوابیده.برعکس مواقعی که بیداره و یه موجود شیطون و لجبازه موقعی که خوابه تبدیل به یه فرشته مظلوم میشه که فقط دوتا بال کم داره.
تهیونگ آروم بدون اینکه جونگکوک رو بیدار کنه دستش رو نوازش وار روی گونش کشید و بوسه آروم به چشمای جونگکوک زد و با لبخند زمزمه کرد:

-عشق بین دوبرادر!

𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬Where stories live. Discover now