Birthday party:2

1K 172 31
                                    

با داخل شدن جونگکوک و جیمین برادر هوسوک سمتشون اومد و ازشون استقبال کرد.هنوز مهمونای زیادی نیومده بودن و چند نفری بیشتر نبود.
سرتاسر خونه با بادکنک های سفید هلیومی تزیین شده بود و یه میز بزرگ گوشه اتاق بود که پر بود از انواع تنقلات و ساندویچ و انواع نوشیدنی های رنگارنگ.
جونگکوک یه گوشه از مبل نشست راستش کمی معذب شده بود چون فکر میکرد اشتباه کرده که بدون دعوت اومده اما افکارش رو از خودش دور کرد و سعی کرد حالا که اینجاست از مهمونی لذت ببره.
تلفنش رو از کیفش درآورد و کمی باهاش مشغول شد.لیست مخاطبینش رو چک کرد که جز شماره تهیونگ کسی دیگه ای توش نبود.بقیه قسمتا گوشی هم چیز خاصی نداشتن.صفحش رو خاموش کرد و دوباره داخل کیفش گذاشت.جیمین هم با دوستاش مشغول حرف زدن بود.دختر بچه ای نزدیک جونگکوک شد و بهش سلام داد.

-شلام عمو

-سلام کوچولو حالت خوبه؟

-خوبم شما دوست داداشی هشتی؟

-خب یجورایی آره.

دختر کنار جونگکوک نشست. و دستای جونگکوک رو گرفت.

-عمو موهاتون خیلی خوشمله.

-مرسی عزیزدلم توعم خیلی خوشگل و شیرینی
و بعد لپ دخترک رو کشید و اونو روی پاش نشوند.

-عمو میشه دوشت پسرم بشی؟

جونگکوک خنده بلندی از حرف دختر بچه کرد و اونو بغل گرفت.

-وای خدا چقدر تو شیرینی.چرا که نه بانو.

-خب اسمت شیه؟

-جونگکوک

-منم اسمم لیزاست.و ۵ سالمه

-پس ۱۰ سالی ازت بزرگترم.

-سن مهم نیش ما میتونیم رابطه خوبی داشته باشیم.

-عوه درست میفرمایید بانوی من.

-ولی اینم بگم که تا وقتی بیشتر آشنا نشدیم نمیبوشمت.

دختر با عشوه ای بچگونه گفت و جونگکوک رسما قلبش از این همه بامزگی ذوب شد و خنده ای کرد.دختر از بغل جونگکوک بیرون اومد.

-عژیزم من میرم پیش داداشی حواشم بهت هشت به دخترای دیگه نگاه کنی میتشمت.

جونگکوک دستاش رو به حالت تسلیم بالا برد و چشمی گفت و دخترک دستی تکون داد و به سمت برادرش رفت.
مهمونا هم کم کم در حال اومدن بودن و خونه تقریبا شلوغ شده بود.جونگکوک اطراف رو نگاه کرد.دختر و پسر های زیادی بودن و تقریبا همسن خودش بودن بعضیاشونم بزرگتر بنظر میرسیدن.

-تو باید جونگکوک باشی؟

هوسوک ازش پرسید و کنارش نشست.

-بله

-امیدوارم خواهرم اذیتت نکرده باشه.

-عاا خواهر شما بود؟نه دختر خیلی شیرین و با نمکیه.اصلا اذیت نشدم.

𝐁𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫𝐬Where stories live. Discover now