ایا اصلا زندگی که در آن هیچ چیز ارزش مردن نداشته باشه ارزش زیستن دارد ؟
بعد از اینکه این جمله از کتاب فلسفه ای برای زندگی رو بلند سر کلاس خوند سکوت کرد این دیگه چه حرف مضخرفیه ینی چی اخه چرا باید چیزی تو زندگی ادم ارزش مردن داشته باشه
با نیشگونی که از پهلوش گرفته شد تازه یادش اومد که سر کلاسه و باید ادامه متن روبه روش از کتاب رو بلند میخوند
وقتی تمومش کرد اروم نشست پوکر نگاهشو به فرد بغلیش داد
_مجبور بودی انقدر محکم نیشگون بگیری؟...تو که میدونی من زود کبود میشم
فردی که بغلش نشسته بود قیافه مضحکی از خودش در اورد
_ایگووو...ببخشید شازده لی یادم نبود جنابالی پوستت ننر تشریف داره
گفت و مشغول جمع کردن وسایلش شد اما با صدای نفر سوم حواسشون رفت سمت اون که از میز پشتیشون صداشون زد
_اهای شما دونفر ....بدویین برا کلاس دیر میرسیم
_اومدیم چان هیونگ
فلیکس گفت و کوله اش رو انداخت رو کولش و بی توجه به مینهو رفت
_یاا...منو جا نزارید ...یااا لی یونگ بوک ..
مینهو هم پشت فلیکس راه افتادن که برن سمت کلاس بعدیشون راه افتادن
.
.
.
با حالتی کاملا نالان از کلاس زدن بیرون
_این مردک امروز چش بود ...چقدر حرف زدن
مینهو کش و قوسی به خودش داد و گفت
_تنها چیزی که میتوانیم بدانیم این است که هیچ چیز نمیدانیم و این اوج خرد انسانی است .....از لئو تولستوی
فلیکس با لحن عجیب مسخره ای که سعی میکرد ادای استاد رو در بیاره گفت و بقیه رو به خنده اندخت
جملاتی که امروز بهشون برخورد کرده بود خیلی عجیب بود و همش یاد این دیالوگ میوفتاد <بودن یا نبودن مسئله این است>
تو فکر بود اما با کشیده شدن دستش توسط مینهو حواسش برگشت سر جاش حالاکه کلاسای دانشگاهشون تموم شد باید میرفتن باشگاه ..اما چان بهونه ای جور کرد و رفت خونه چون حوصله باشگاه نداشت
و دو نفر دیگه راهی باشگاه شدن
*معرفی کاراکتر*فلیکس لی
دانشجوی رشته روانشناسی در استرالیا با رفتار های بچگونه اما خیلی خودشو مردونه میبینه اونجا بدنیا اومده اما در 15 سالگیش که پدر مادرش برگشتن کره اون برنگشت و همونجا موند
YOU ARE READING
MEANINGLESS (HYUNLIX)
FanfictionEverything is meaningless SKZ fic کاپل: هیونلیکس ژانر:مافیایی _جنایی_عاشقانه_حقوقی_سد اند خلاصه : لی فلیکس همراه برادر و دوستش در استرالیا در رشته محبوبش مشغول به تحصیل هستن اما در این میان اتفاقاتی رقم میخوره که فلیکس داستان مارو از هدف اصلی زندگی...