PART 27

475 80 36
                                    

هیون پوزخندی زد و فشار پاشو بیشتر کرد

_قراره بشم بد ترین کابوستون....

جین تک با چشمای لرزون به مردی که لبخند وحشتناکی به لب داشت نگاه کرد
فلیکس نگاهش به صورت هیونجین گره خورد
این صورت،این نگاه براش غریب بود انگار که اون هیونجین نباشه
اخمی روی صورتش نشست و اروم رفت سمتش و دستشو روی شونه هیونجین گذاشت
هیونجین انگار که برق گرفته باشش یا از خواب بپره سریع از سر جاش بلند شد و رو به چانگبین که رقیبا گولاخش رو لت و پار کرده بود گفت

_بگو بیارنش

منظورش پسر خاله جین تک بود چانگبین هم سریع با تماسی که گرفت اونو اوردنش و جین تک با دیدنش که لت و پار بود با ترس خودشو لنگ لنگان کشوند سمتش

_سه جیناا....خدای من خوبی؟
_اینجا چیکار میکنی هیونگ؟....

کسی که سه جین خطاب شده بود با چهره پوکری گفت
انگار از دیدن پسر خالش اینجا زیاد خوشحال نبود

_هیونگ نباید میومدی...
_هر دوتون ازینجا گمشید بیرون

هیونجین با تحکم گفت و پشتشو کرد به اونا ا رفت اما وسط راه ایستاد و بدون اینکه به عقب نگاه کنه گفت

_اگه یبار دیگه اطراف اچ مایر یا خودم و ادمام ببینمتون خدام نمیتونه نجاتتون بده.....
اون محلو ترک کرد

فلیکس نگاهی به افراد حاظر تو اتاق انداخت که لت و پار روی زمین افتاده بودن و به چانگبین نگاه کرد و با تاییدی که از اون گرفت دنبال هیونجین رفت و سعی کرد بهش برسه اما انقدر تند راه میرفت که اخر مجبور به دوییدن شد

_هی...هییی...وایساا

فلیکس به هیون میگفت اما اون لنقار اصلا نمیشنید
اخر سر دستشو از پشت روی شونه هیونجین گذاشت و فشارش داد که وایسه

_یه دقیقه ندو...اتفاقی نیوفتاد که....چی شد مگه...
فلیکس با این رفتار عجیب و ترسیده و بهم ریخته ای که از هیونجین دید پرسید
_هیچی...هیچی...دست از سرم بردار و فقط ولم کننن

هیونیجن با لحن عصبی و ترسیده ای گفت و طوری که انگار از لمس شدن میترسید از فلیکس فرار کرد
فلیکس ازین رفتار هیونجین سرجاش خشکش زد و همونجا موند و هیونجین هم اونو تنها گذاشت
سونوو از پشت دیواری که هیون ازش در شد در اومد و اروم رفت سمت فلیکس
اون شاهد اتفاق عجیبی که الان افتاده بود شد
فلیکس خنده عصبی کرد و سرشو اورد بالا به سونوو نگاه کرد

_این...این پدرسوخته...الان منو رد کرد؟؟...واوو...این جدیده...

فلیکس با خنده ناشی از عصبانیت گفت و سونوو رو مخاطب قرار داد و سونوو در جوابش گفت

_اره زیادی جدیده...

سونوو در اخر فلیکس رو ازون محل نجات داد و به سمت پاتوق همیشگیشون ینی بار برد
بعد از گذشت دوساعت که توی بار مشغول غر غر کردن بود یه لحظه یاد فردی که علت غر غر هاش بود افتاد
توی کل اون مدت از دفترش بیرون نیومده بود حتی هیچ صدایی هم ازونجا شنیده نمیشد که نگران کننده بود

MEANINGLESS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now