PART 16

670 120 24
                                    

هیون بدون توجه به یوری با فلیکس بیهوش توی بغلش سریع از اون عمارت زد بیرون و نشستن توی ماشین
چانگبین که کمی هول کرده بود پشت فرمون نشست و هیون هم فلیکس رو روی صندلی عقب گذاشت و خودشم همونجا نشست و سرش رو روی پاهاش گذاشت
صورت فلیکس هیج جون و رنگی به خودش نداشت
هیون نمیتونست مقدار عذاب و جدان و ناراحتیش رو توصیف کنه
درسته که اگه این اتفاق برای یکی از افرادش قبلا افتاده بود براش عادی بود
اما فلیکس
نمیخواست حتی یه خراش روی بدنش بیوفته
عرق سرد روی صورت فلیکس نشسته بود و اخماش توی هم بود انگار که خیلی درد میکشید
_هیونگ زود باشش
بعد از ده دقیقه رانندگی دیوانه وار چانگبین بالاخره رسیدن به ساختمون اصلی
هیونجین تا ماشین ایستاد بدون درنگ فلیکس رو از توی ماشین در اورد به درمانگاه ساختمون جایی که دوتا برادر یانگ کار میکردن برد
_جونگین....جونگین کجاست؟
هیون هراسان دنبال جونگین برای درمان فلیکس میگشت
جونگین هم همون لحظه با عینک ازمایشگاه که باهاش مثل احمقا شده بود از تو ازمایشگاهش اومد بیرون
_چی شده...کی باز اومده دنبالم....عه...هیونجین...تویی
جونگین اول متوجه حضور هیون نبود و با دیدنش جا خورد چون اون معمولا به ازمایشگاه یا درمانگاه نمیومد
_جونگینا ....فلیکس...از حال رفت...
_بزارش رو این تخت .....چه اتفاقی افتاده
جونگین جدی شد و دکمه پزشکی خودشو زد و سریع شروع کرد به وصل کردن سیم ها و این چیز میز ها به بدن فلیکس تا وضعیتش رو چک کنه
_داستانش طولانیه...کف یه پاش بریدگیه و به پای دیگش هم سوراخ شده ....نزدیک به یک ساعته داره خونریزی میکنه..دیگه از حال رفت
هیونجین با ترس گفت و منتظر معجزه ای از دستای جونگین شد
_فشارش پایینه...اینطوری ممکنه ایست قلبی کنه...سریع یه سرم نمکی با انژیوکت بهم بدین ...
جونگین گفت و دستور داد و بلافاصله تحویل گرفت و سرم رو به دست فلیکس زد
_سرم شستشو و باند به مقدار لازمم میخوام
گفت و نشست پایین پاهای کوچیک فلیکس و به زخماش نگاهی کرد و کمی خون رو از روش پاک کرد و با دیدن زخمای فلیکس صورتش جمع شد
_نخ و سوزن بخیه هم میخوام
وقتی وسایل مورد نیازش رو اوردن مشغول کارش شد اما از چهره پر از درد هیونجین غافل نشد مثل اینکه دوباره سر درد گرفته بود
_من پاهاش رو بخیه میزنم و پانسمان میکنم...تو برو استراحت کن
_نه...میمونم همینجا...
_د برو ادم سالم ....میخوای اون سر درد کوفتیت غیر قابل کنترل بشه ؟
هیونجین که به هیچ وجه همچین چیزی رو نمیخواست با بی میلی ازونجا رفت
این سردرد های لنتی همیشه از خیلی کار ها اونو بازمیداشت و این همیشه عصبی ترش میکرد
اومد بیرون و سعی کرد کمی ذهنش رو دور کنه برای همین با هونگ جونگ تماس گرفت که وضعیت رو چک کنه برای همین یه دور همی کوچیک برای خودشون تو یکی از بار های خصوصی پایین ترتیب داد
سونگمین سر بار همون طور که روی ارنجاش تکیه داده بود و یه گیلاس دستش بود نشسته بود و وویونگ به عنوان بارمن ایستاده بود و با اکراه برای سونگیمن نوشیدنی سرو میکرد
حقیقتش کمتر کسی توی اونجا با شخصیت نسبتا تخمی سونگمین کنار میودم یا اینجوری بگیم که کمتر کسی اون روی اصلی کاراکتر سونگمین رو دیده بود
هونگ جونگ که اومد وویونگ با خوشحالی بهش خوشامد گفت چون دیگه نیاز نبود با سونگمین تنها باشه
_یااا...هونگ جونگ هیونگ....خوش اومدی...چی میخوای بگو برات بزنم
هونگ جونگ با مهربونی خندید و جوابشو داد
_هر چی زدی فرقی نداره...... فقط سبک باشه
سونگمین با دیدن رفتار وویونگ پوزخندی زد و سرشو به سمت دیگه ای چرخوند که اون دو نفر رو نبینه اما توی همون لحظه هیونجین و چانگبین اومدن
چانگبین به محض اومدن توی جمع لبخند تلخی زد
_چقدر انگار کمیم
هونگ جونگ با یاد اوری نبود سونوو یکم حالش گرفته شد و سرش رو انداخت پایین
_تازه وارد کجاست؟
سونگمین با جدیت و سریع با دیدن قیافه درهم و پکر هیون پرسید
هونگ جونگ هم یهو دوزاریش افتاد ‌ه فلیکس به هیونجین نچسبیده اون دو نفر به عبارتی همش تو کون هم بودن
_تا کی میخوای تازه وارد صداش کنی؟
_تا وقتی تازه وارد جدید بیاد
هیونجین یه ابروش رو داد بالا به سونگمین گفت و سونگمینم در کمال پوکری جوابشو داد
چانگبین خندید و بعد جواب سوال اول سونگمین رو داد
_پیش جونگینه...
هونگ جونگ یهو نگران شد چون جز صدمه دیدن دلیل دیگه ای نبود که فلیکس پیش جونگین باشه
_جونگین؟...پیش جونگین چرا؟...چش شده؟
_بمونه برای بعد...وضع اینجا چطوره؟
هیونجین خیلی واضح بحثو عوض کرد و کسی دیگه جرعت نکرد بپرسه
_بدک نیست...یکم وضع ارسالیامون خوب نیست
هونگجونگ گفت و توجه هیون جلب شد بهش
_یعنی چی که خوب نیست؟
_ثبت سفارشامون اومده پایین...جدا از طراحی سایتی که برای محصولات زدیم هنوز بودجه ای که خرج شده برنگشته و جدا از اون مثل اینکه یه فروشنده دیگه با قیمتای پایین تر هست
سونگمین به جای هونگ جونگ جواب داد
_بعید نیست یکی دیگه از حقه های یونگ باشه...
چانگبین حدسی گفت
هر بلایی سر فروش اونا میومد همش زیر سر یونگ بود چرا این مورد باید استثنا میبود اینم احتمالا کار خودش بود
_احتمالش هست...شاید میخواد ماهم قیمتو بیاریم پایین...که بیشتر ضرر کنیم...فعلا باید یکم از بازار بکشیم کنار
هیون گفت و همزمان جعبه سیگاری از توی جیبش در اورد و یه نخ رو بین لباش گذاشت
_باید جایگزین پیدا کنید ...که هزینه هاش جبراش بشه
وویونگ یکم غیر منتظره گفت
_این خنگم یه چیزایی میفهمه ها
چانگبین گفت و ابروهاشو به حالت تعجب برد بالا
_دهنت...
وویونگ با قیافه پوکری گفت
_بنظرم باید توی میتینگ شرکت میکردیم...حیف شد...میتونست کمی جبران کنه
هونگ جونگ سرشو گذاشت روی میز و با حسرت گفت
هیون همزمان که پک عمیقی به سیگار قهوه ایش میزد پوزخندی هم زد
_شرکت میکنیم...
هونگ جونگ یهو با تعجب سرش عین فشنگ اومد بالا
به وضوح یادش بود که هیونجین بهش گفته بود که قصد شرکت تو میتینگ رو نداره حالا چی شده بود؟
_برنامه مبارزه هارو یکم فشرده تر کن...اگر کسی شرطبندی نکرد حق ورود رو نداره...هر کسی که از افراد خودمون که قمار بلده هم خبر کن...به بومگیو هم بگین یکم صرفجویی کنه..هوا پسه
هیونجین گفت و بدون اینکه کسی چیزی بگه بلند شد رفت راستش سردردش اجازه موندن بهش رو نداد
قبل از اینکه به اتاقش بره رفت توی دفترش و رفت سر گاوصندوقش و تنها مواد باقیمونده از اونایی که جونگین بهش داده بود رو برداشت و روی میزش گذاشت
یدونه پیپر گذاشت و بسته پلاستیکی که حاوی وید بود رو روی پیپر ریخت و از پلاستیک دیگه ای که حاوی کوکائین بود کمی اضافه کرد
خو شم نمیدونمست داره چه ترکیب سمی و داغونی تولید میکنه و نمیدونست میخواد چه بلایی سر خودش بیاره فقط مثل معتادایی که هیچ چیزی جز مخدر روبه روش مهم نبود عین دیوانه ها شروع کرد به رول کردنش
فندک مشکیش رو روشن کرد و اون ترکیبی که توی اون پیپر پیچیده بود رو روشن کرد و شروع به کشیدنش کرد
حتی خودشم نمیدونست و چرا و چطور و چگونه گرفتار همچین چیزی شد
میگن بلای خانمان سوزه اما برای هیونجین خانمان سوز نبود
انگار تنها مکان امنش بود
تنها جایی که خودش بود
نیاز نبود نگران کسی باشه
نیاز نبود که به همه چی رسیدگی کنه
نیاز نبود کسیو نجات بده
اما ایندفعه یکم فرق داشت
بعد از اینکه رولش تموم شد از پشت میزش بلند شد و رفت سمت اتاق یا به اصطلاح خونه اش
توی اسانسور ایستاده منتظر اثر گذاشتن اون مخدر لنتی و نفوذش توی رنگهاش بود اما انگار از یه نقطه ای به بعد دیگه فایده نداشت
وارد خونش شد و کتش رو در اورد انداخت گوشه و خودش رو روی مبل ولو کرد
انگار کم کم داشت روش اثر میکرد
از گرما بلند شد نشست و دکمه های پیراهن سفیدش رو باز کرد و بلند شد و دو بطری سوجو از توی یخچالش دراورد و دوباره اومد نشست
حالا که فکرشو میکرد
میدید چیزی توی افکارش مانع از سرخوشی و بیخیال شدنش میشد
یه دیوار که نمیذاشت به چیز دیگه ای جز اتفاقا امروز فکر کنه
اتفاقی که برای فلیکس افتاد و شرط مضخرف دال فیس برای ول کردن نیکی
هنوز نمیدونست باید چیکار کنه
توی افکار و تصمیماتش گیر کرده بود که باز شدن یهویی در و پدیدار شدن فلیکس توی چهار چوب در کاملا از فکر در اومد

MEANINGLESS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now