PART 26

551 91 21
                                    

_نمیزاری سالم برسیم...
هیون گفت و صورت کوچیک فلیکس رو با دو دست گرفت و لباشو محکم روی لبای خودش کوبید
فلیکس نیشخندی ازین که هیونو از راه بدر کرده بود زد که هیونجین متوجهش شد و اروم ازش فاصله گرفت

_میخندی؟...

فلیکس جوابشو با شروع بوسه کوتاه دیگه ای داد که هیون بدش نیومد ازین جواب و همراهیش کرد
یکم که نفس کم اوردن هیون زود از فلیکس جدا شد اما ازش دور نشد و توی چشماش زل زد و لبخندی زد و چشماش رو با عشق و طولانی بوسید و کمی ازش فاصله گرفت اما گوشه چشمش فرد موتوری که پشت صخره ایستاده بود رو از تو اینه دید و اخمی روی صورتش نشست

_یکی دنبالمونه

فلیکس نفسشو حبس کرد و با اهی بیرون داد

_ای بابا...

هیونجین سریع ماشین و راه انداخت با بالاترین سرعتی که میتونست سعی در گم کردن اون موتور سوار داشت
فلیکس یه لحظه از سرش گذشت

_نکنه لینوعه...
_هیونگت انقدر احمق نیست که اینطوری دنبالمون کنه

هیون بدون مکث جوابشو داد
وقتی به جاده ی خلوتی رسیدن هیون سرعتشو یهو بالا برد و تو همون سرعت دستی کشید که باعث شد ماشین بچرخه و دقیقا خلاف جهت مسیری که اومد برگرده
موتوری که از حرکت ماشین روبه روش تعجب کرده بود ازینکه باهاش شاخ به شاخ نشه هول کرد و سریع پیچید و خورد زمین
هیونجین هم درجا ماشینو نگه داشت و ازش پیاده شد و سمت موتور سوار رفت و از یقه اش گرفت و بلندش کرد کلاهشو با خشونت از سرش کشید
موتور سوار نفس نفس میزد و قسمتایی از صورتش بخاطر زمین خوردن زخمی و خونی شده بود

_تو چه خری هستی؟

با قیافه پوکری گفت و محکم اونو پرت کرد روی زمین و دستشو به اسلحه اش برد که فلیکس نیم خیز شد و در ماشینو باز کرد و ازش بیرون اومد اما جلو نرفت
ترسید که نکنه هیونجین رو عصبی کنه
و هیچی ترسناک تر از این قضیه نبود

_هه...میبخشید...بی دقتی کردم...قرارتون رو خراب کردم؟...باید بیشتر مراقب میبودم...

موتور سوار با لبخند رو مخی گفت و هیونجین با چهره پوکری که داشت یه تیر توی پاش خالی که صداش فلیکس رو سر جاش به لرزه در اورد
پسرک که اصلا انتظار نداشت هیونجین شلیک کنه عربده ای از درد زد و پاش رو محکم فشار داد
چون توی دنیاشون براشون طوری جا افتاده بود که شاهزاده هوانگ ادم دلرحمیه
اما خبر نداشتن که وقتی با اعصابش بازی کنی حتی میتونه از یونگ هم خرمغز تر بشه
هیون بدون اینکه چیزی بگه سریع تلفنشو در اورد و تماسی گرفت
و بعد از ۵ دقیقه یه ون مشکی رسید و اون پسر رو با خودشون بردن
هیونجین هم با همون چهره سرد برگشت سمت ماشین
فلیکس میتونست قسم بخوره وقتی نگاه هیون رو اونشکلی میدید حتی جو اونجا هم براش سرد تر میشد
وقتی رسید به ماشین با دیدن فلیکس اون نگاه سردش بلافاصله از بین رفت و جاشو به نگاهی با لبخند ملیحی داد
فلیکس هم در جوابش لبخند کجی زد
این دوگانگی براش قابل هضم نبود
سوار ماشین شدن و به سمت اچ مایر حرکت کردن
توی تمام مدت فلیکس حواسش به هیون بود چون هیونجین عصبی بودن و ناراحتی ازش میبارید اما مثلا داشت سعی میکرد بروزش نده اما ناتوان تر از این حرفا بود تو این قضیه
توی دلش همش به خودش و کارش و ادمای مزخرفی که دنبالشن فحش میداد که قرارشون و حتی بوسه شون رو هم خراب کردن و کلا در حال حرص خوردن بود
اما طرف دیگه ماشین فلیکسی بود که این قضیه به تخمشم نبود و در ارامش کامل خوابش برده بود
هیون که بخاطر دوسپسر کوچولوش ناراحت بود نگاهی بهش کرد با دیدن پلکای بسته و دهن بازش خندید

MEANINGLESS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now