PART 2

1.2K 174 12
                                    

با پلاستیک پر از مرغ دم در خونه ایستاده بود چند ساعتی بود که رفته مود موبایلش هم شکسته بود و مطمئن بود الان هیونگش دمار از روزگارش درمیاره
ولی همچنان نمیتونست باور کنه الان صحیح و سالم دم در خونش ایستاده
.
.
.
میتونست به سختی و با دید تارش چانگبینی رو ببینه که دم کشتی توی اسکله ایستاده بود دهنش رو باز کرد که هیونگش رو صدا بزنه اما صدایی ازش در نیومد و قبل از اینکه بتونه بهش برسه همه چی براش تاریک شد
چانگبین که با دیدن حال هیون که همونجا از حال رفت ترسید هیونجین براش مثل برادرش بود حتی از دوست هم نزدیک تر بود کسی بود که باهاش بزرگ شده بود و دیدن عذاب کشیدن و درد کشیدن هیون خیلی براش سخت بود
_هیی کیم سونگمین بدو بیا اینجا
چانگبین داد زد طوری که صداش به خداخل کشتی برسه
سونگمین هم همزمان که داشت پشت گردنش رو میخاروند و خمیازه میکشید از کشتی اومد بیرون
_پس این پسر کی میخواد بیاد رئیس تا الان ۵ بار بهم زنگ زده ..یاا مسیححح
با دیدن بدن بی هوش هیون شکه شد
_بیا کمک کن ببیریمش تو تین خرس گنده رو
چانگبین گفت و با کمک سونگمین اونو بردن تو کشتی و بردنش توی کابین خودشون
_رییس زنگ زد؟
_اره چندین بار زنگ زد ولی بیشترشو داشت از ایشون خبر میگرفت ...درباره بار چیزی زیاد نپرسید
چانگبین زیادم تعجب نکرد هیونجین خیلی برای رئیسشون عزیز بود نه اینکه صرفا دوستش داشته باشه
اون بهترین زیر دستش بود و کسی بود که بهش اعتماد کامل داشت و گویا حتی اونم نگرانش شده بود
_هی..ونگ ...
هیون اروم با دیدن چانگبین گفت
_هی خرس گنده ...حالت خوبه؟...چه اتفاقی برات افتاد؟...نکنه فرار کرد ؟...کتکت زد ؟...یا با جنازش ..
_اهه هیونگ ساکت یه دقیقه
هیونجین از حالت خوابیده به حالت نشسته درد اومد و سرش رو با دستش گرفت و انگشتاشو محکم روش فشار میداد
_نکنه..دوباره سردردات شروع شده؟
_اهه نمیدونم چرا دوباره شروع شدش ..اییی
هیونجین تا جایی که در خاطرش بود از بچگی از میگرن خییلی شدید رنج میبرد اولش با سردرد های خفیف تو سن کم شروع شد اما به مرور درد ها شدید تر شد طوری که حالت تهوع بهش دست میداد و از هوش میرفت
مدتی بود که رابطی پیدا کرده بودن که داروهایی براش میاورد و با اونا تونست کم کم کنترلشون کنه و دیگه قطع شدن اونم مصرف دارو رو قطع کرد چون اندازه زندگی هر سه نفرشون خرج داشت براش بعد از قطع کردنش هم مشکلی نداشت اما این شب دوباره برگشت سر پله اول
_هی...رئیس خیلی زنگ زد بهت گوشیتم که جا گزاشته بودی
سونگمین گفت و گوشی هیون رو گرفت سمتش
هیونجین هم گوشی رو گرفت و از روی تخت پاشد به رئیس زنگ زد
_سلام رئیس ...بعله خودم هستم ...بعله به دستشون رسوندم ..اما نتونستیم سم پارک رو پیدا کنیم ...بعله متوجه شدم ...به پسرتون اطلاع میدم چشم ...
_عجب دنیایی شده
چانگبین بدون توجه به هیونی که داشت با تلفن صحبت میکرد قوطی ابجوش رو سرکشید و خودشو پرت کرد روی مبل
هیچوقت فکرشو نمیکرد کارشون به اینجا برسه که توی یه کشتی باربری از استرالیا برگردن اونم در حالی که یه نفرو کشتن و ۱ تن مواد فروختن ...همه اینا غیر قابل تصور بود براش بعضی مواقع با خودش میشست و میگفت که داره با زندگیش چیکار میکنه همچنان که تو فکر بود پاکت سیگارشو در اورد و یه نخ بین لب هاش گذاشت اما با سنگینی نگاه سونگمین نگاهی بهش کرد پاکتو گرفت سمتش که بهش تعارف بزنه اما سونگمین با حالت چندشی ردش کرد
سونگمین هیچوقت نمیتونست سیگار کشیدنشون رو قبول کنه به شکل عجیبی کاملا با سیگار مشکل داشت
هیونجین بعد از تموم شدن تلفنش کلافه اومد تو اتاقی که بقیه بودن و قوطی ابجو رو از چانگبین گرفت و خودشم ولو شد
سونگمین در واکنش به این حرکت هیون نگاه پوکری بهش کرد و گفت
_خوبه سرش درد میکنه :/
_سخت نگیر سونگمینا ...
چانگبین گفت و برگشت سمت هیون
_چی شد ؟
_هیچی میگه که برگردیم و میگه یونگ رو بپاییم و از طرفی باید سر راه یه محموله هم به یکی دیگه برسونیم
هیون بدون مکث گفت و قوطی رو سر کشید
_این الان هیچی بود مرد حسابی!....پاییدن همون یونگ خودش داستانیه
چانگبین پوکر گفت و دوبارا خودشو ولو کرد رو مبل
_گفت حواستون بهش و کاراش باشه ...نره سمت چیزای دیگه که خخودمون میدونیم
_زکی ..همین کار خودش ...ای خداا...من چه گناهی کردم ..شرط میبندم الان بری سراغش مشغوله ...اون حرومزاده حتی تو کشتی هم به کسی رحم نمیکنه
چانگبین گفت و پک عمیقی از سیگارش کشید
همه از دست یونگ عاصی بودن ..یونگ پسر رئیس بود هیچکس حق نداشت چیزی بهش بگه ...هیچکس جرئت نمیکرد بهش بگه بالاچشمت ابروعه
همه نگران وقتی بودن که اون بخواد جای باباش بشینه اما رئیس هیچوقت دوست نداشت همه چیو به پسرش واگذار کنه حد اقل نه با این اخلاقیاتش
هیونجین از اتاق رفت بیرون تا یونگ رو پیدا کنه اازونجا که کشتیو نمیشناخت یکم از کارکنان اونجا کمک گرفت تا اتاق اونو پیدا کنه درسته که تووی یه کشتی باربری بودن ...اما رئیس بدون فکر بچشو نمیفرستاد خارج از کشور ...
پشت دری که بهش گفته بودن یونگ اونجاست ایستاده بود و مردد بود که در بزنه باید امادگی کامل نسبت به هر اتفاقی از جانب یونگ رو میداشت در رو اروم باز کرد و به مخحض باز شدن در بادی تو صورت هیون خورد و بوی وید ای که کل اتاقو گرفته بود کل مجرای تنفسیشو گرفت احتمالا یونگ یه تنه تو یه شب کل محموله ماریجوانا حاضر تو اون کشتیو اونجا دود کرده بود
اما انگار بد تایمی رسیده بود یونگ دقیقا وسط کثافت کاری هاش بود
_هوانگ تویی ....همیشه بدترین زمان مزاحمم میشی
_قربان..
_اررباابب...هوانگ بت گفتم باید منو ا رربابب صدا بزنی ...من ارباب تو ام ...ارباب همه اون رفیقات و ادمای زیر دستم ...
_ارباب ...پدرتون زنگ زدن و گفتن
_عاااههه ..اون پیری دوباره زر زده ...ولش کن هوانگ ...به چپت بگیر اون پیرمردو ..اون دیگه پاش لبه گوره
یونگ با قهقهه گفت و هیونجین کااملا میتونست متوجه حالت غیر عادیش بشه این مدت کوتاهی که یونگ دلشت با هیون حرف میزد اصلا به هیون نگاه نمیکرد ...حرفاشو وقتی به هیون زد که رو به دیوار ایستاده بود
انگار داره با اون دیوار حرف میزنه
_پس من مرخص میشم
سریع گفت و ازون سونا اومد بیرون نمیتونست دیگه تو اون حجم از دود بمونه پس خودشو کشون کشون برد سمت حایی که چانگبین و سونگمین حضور داشتن
اما توی راه تیلی داشت گیج میزد و زیاد تعادل نداشت اما حس شیرینی کل بدنشو گرفته بود
_اهه...یونگ مادربه خطا...
میتونست حس کنه این نتیجه حضور کوتاهش تو اون اتاق بود
همونطور گیج و منگ خودشو رسوند به اون اتاق و سریع خودشو پرت کرد رو تخت قبل از اینکه وسط اونجا غش کنه
_چی شد ...اون به اصطلاح ارباب وسط دریا به چه روزی افتاده بود
چانگبین با طعنه گفت
_ازونجاکه اینجا کسیو نداره دیگه به تماس تصویری رجوع کرده ...زنای احمق ...
_باورم نمیشه حتی تو این شرایطم دست از کثافت بازیاش برنمیداره ...
برگشت سمتش و با چهره غرق در خوابش مواجه شد
_بنظرم تو ام برو بخواب ...این بدختم ولش کن ..به اندازه کافی همه زجر کشیدن امروز
سونگمین همزمان با اینکه روی هیون پتو میکشید خطاب به چانگبین گفت و همه تصمیم گرفتن یه استراحت کوچیکی بکنن تا به مقصد بعدیشون برسن اما طوری خوابشون برد که حتی بمب هم تکونشون نمیداد

MEANINGLESS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now