PART 23

727 116 36
                                    

_اینم از ستاره من.....
هیون گفت و با انگشت شصتش روی تتوش رو لمس کرد
فلیکس اول در حال ذوق کردن بود ولی وقتی هیون اون ناحیه رو لمس کرد
یهو پنیک کرد و پرید عقب و با لحن خنده داری گفت
_hands off Mr
*پ.ن همون دستتو بکش خودمون دیگه
هیون خندید و در حالی که روی دسته مبل نشسته بود دست فلیکس رو گفت و کشوندش سمت خودش و محکم بغلش کرد و سرشو روی شکم لخت فلیکس گذاشت و با تخسی گفت
_نمیخوام....its mine
یونجون که ازون ور کپ کرده بود با بهت دستشو جلوی دهنش گرفت
_واو...چی میبینم...
یجی هم از طرفی قیافه چندشی به خودش گرفت
_اه...جمع کنین خودتو....
_یجیا...باید به داداشت جایزه بدیم...باید برای دیدن همچین صحنه هایی سور بدیم...واو...بالاخره همچین روزی رسید و من زندم ...
یونجون به یجی گفت و سریع برگشت سمت هیونلیکس
فلیکس که از حرکت هیون معذب شده بود با دستاش سعی میکرد هیونو از خودش جدا کنه اما هیونجین حاضر نبود ولش کنه ولی وقتی حرف یونجون تموم شد حواسش از فلیکس پرت و شد و با قیافه پوکر و نسبتا غضبناکی به یونجون نگاه کرد که یونجون پشت شونه های کوچیک یجی قایم شد
فلیکس هم از فرصت استفاده کرد و هیونو از خودش جدا کرد و سریع مشغول بستن دکمه های پراهنش شد
_اهمم...خب وقتشه بریم اقای رئیس...کلی کار داریم
فلیکس با گونه های قرمز و گوشایی که داشت اتیش میگرفت گفت و هیونجین هم بهش گوش کرد و با هم اونجا رو ترک کردن و یونجون و یجی رو به حال خودشون گذاشتن و به طبقه ای که به اصطلاح خونه هیون بود رفتنو بعد از خوردن غذای که توی یخچال مونده بود هیون پیراهن مشکیشو در اورد خسته رفت خودشو با دست و پای باز انداخت رو تخت
_اههه...کمرم....
بعد از چند دقیقه فلیکس با یکی از تیشرت های هیون اومد توی اتاق و توی چهار چوب در وایساد و نفس صدا دار و عمیقی کشید
*پ.ن دیدین ادم حوصلش سر میره یا افسوس میخوره یهو یه نفسی میکشه و میگه هعییی
هیون سرشو اورد بالا و با دیدن فلیکس تو اون تیشرت گشاد سرمه ای خندش گرفت
_لباسای منم پس صاحب میشی
هیون گفت و کمی خودشو کشید بالا تا سرش رو به تاج تخت تکیه بده
_هوممم....اذیت نکنننن
فلیکس با غر گفت و رفت سمت تخت و با صورت خودشو انداخت روی تخت و پاهای هیون
هیونجین اول کمی شکه شد و بعد خندید و موهای فلیکسی که روی رون پاهاش بود رو بهم ریخت و نگاهشو به سقف داد و چشماشو بست
فلیکس سرشو اورد بالا با دیدن چهره خسته هیونجین خودشو کشید روی بدن هیون و کاملا خودشو انداخت روی سینه هیون طوری که فاصله بین صورتاشون چند سانت بیشتر نبود
_پرنس هوانگ خسته شده؟
_اوهوم...داره جونش در میاد....پس ساکت باش بزار شارژ شم
هیون و گفت محکم فلیکس توی بغلش گرفت

پس ساکت باش بزار شارژ شم هیون و گفت محکم فلیکس توی بغلش گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
MEANINGLESS (HYUNLIX)Where stories live. Discover now