part7

964 134 6
                                    

نمیدونست چرا تهیونگ داره انقدرعجیب رفتار میکنه اما سعی کرد اونو به خودش بیاره ..
_تهیونگ ..
اما تنها چیزی که دید بیتفاوتی اون بود دستشو روی میز گزاشت و کمی روش خم شد
_ته ؟!
اما با واکنشی که از اون دید سرجاش میخکوب شد...
صدای جیغ خفه ای که توی اتاق پیچید اصلا جز چیزایی نبود که توی افکار جونگکوک رژه میرفت وباعث شد که حتی خودشم با ترس چند قدمی رو به عقب برداره
تهیونگ سیگارشو روی میز رها کرده بود و با هل دادن صندلیش به عقب حالا از پشت به دیوار برخورد کرده بود و مثل یه بچه گربه توی خودش جمع شده بود !!
جونگکوک با چیزی که میدید نمیتونست بیشتر از این تعجب کنه و بترسه..
اب دهنشو قورت داد و با برداشتن قدم های ارومی به سمت تهیونگ همونطور که دستهاش رو جلوی سینش نگه داشته بود نزدیکتر رفت
_ته..تهیونگ .. چیزی نیست منو نگاه کن
تهیونگ با شنیدن صدای اون نگاه خیره ش رو که هنوزم روی میز مونده بود گرفت و به چهره نگران پسر روبه روش داد..

جونگکوک با شنیدن صدای در روشو برگردوند و به منشی اون داد که با نگرانی وارد اتاق شده بود و مظطرب بنظر میرسید
_چیزی نیست.. میشه آب بیارید ؟!
اون زن بعد از تکون دادن سرش با اینکه هنوزم نفهمیده بود چه خبر شده از در بیرون رفت و دوباره اونارو تنها گزاشت ..
جونگکوک جلوتر رفت و با رسیدن به صندلی تهیونگ میدید که چطور هنوزم به خودش میلرزه و سفیدی چشمهاش حالا به خون نشستن !!
این نمیتونست طبیعی باشه.. چرا مدام این اتفاق براش میوفتاد.. اصلا چرا انقدر میترسید.. برای چی.. از چی ..
_چیشده ته حالت خوبه ؟!
جونگکوک با چیزی که از اون دیده بود سعی کرد با احتیاط جلو بره که مبادا دوباره اون پسر حس بدی بگیره ..
تهیونگ که یهو از شرایط اطرافش باخبر شده بود نگاه لرزونشو بهش داد و جونگکوک میدید که چطور مردمک هاش میلرزن و تمام صورتش رو زیر نظر گرفتن ..
_ک..کوک
تهیونگ ناله مانند گفت و نفس حبس شده ش رو بالاخره بیرون داد.
جونگکوک بدون هیچ مکثی خودش رو جلو کشید اجازه داد بغلش دوباره با سرمای اون یکی شه ...

تهیونگ بطور عجیبی میلرزید و با انگشتهای کشیده و سردش به کت چرم پسر چنگ مینداخت و جونگکوک حتی نمیدونست چرا باید همچین اتفاقی افتاده باشه...
تهیونگ برای نفس کشیدن میجنگید و بی هیچ حرفی خودش رو به جونگکوک تحمیل میکرد .. با حس دردی که توی پاهاش پیچید لبش رو گاز گرفت و سعی کرد خودش رو اروم کنه اما تنها نتیجه ش ناله ای بود که از بین لبهاش بیرون اومد و جونگکوک وحشت زده اونو عقب کشید و با دیدن تلاش تهیونگ برای ساکت نگه داشتن خودش نفسش حبس شد ..
_تهیونگ... چته به من نگاه کن
اما با راه پیدا کردن دستهای پسر به سمت پاهاش نگاهشو کج کرد و با ترس و تعجب به اون داد
_پا..پاهامم..
تهیونگ ضعیف گفت و جونگکوک منتظر موند تا ادامه حرفش رو بشنوه اما مثل اینکه اون توان حرف دیگه ای رو نداشت نگاه سرسری به دستهای اون انداخت که به رون پاهاش چنگ میزد و مثل انسانی بود که با دستهاش سعی در خفه کردن چیزی داره !!
پاهاش درد میکرد ؟!
تنها چیزی بود که به ذهن جونگکوک خطور کرد و بی معطلی با دستهاش شروع به ماساژ دادن رون های اون کرد... میدید که تهیونگ چطور لبش رو گاز میگیره و پلکهاش رو روی هم فشار میده ..

خواست به کارش سرعت بده که بار دیگه با باز شدن در و داخل اومدن اون زن همراه با لیوان آبی که دستش بود نگاهش رو به اون داد که با نزدیک شدن بهشون نگاهش بیشتر رنگ نگرانی و تعجب میگرفت ..
جونگکوک درحالی که پایین صندلی اون نشسته بود و با دستهاش سعی در ماساژ دادن پاهای اون داشت و تهیونگ با درد لبش رو گاز میگرفت صحنه ای نبود که کسی بخواد به سادگی ازش رد بشه !!
اما با دیدن اینکه هیچکدوم اونا حواسشون به اون نیست به سرعت بعد از گزاشتن سینی روی میز بیرون رفت
تهیونگ با هر سختی که بود اب دهنشو قورت داد و چشمهاش و باز کرد دستش رو به سمت کشوی میزش کشید و جونگکوک با دیدن اشاره اون سرشو چرخوند ..
_چی اونجاست ؟!
اما با نگرفتن جوابی از اون خودش دست به کار شد و با برگشتن به سمت میز کشو رو بیرون کشید و با کمی نگاه انداختن متوجه شیشه قرصی شد که از اسم اون سردرنمیورد اما حدس میزد تهیونگ به همین منظور بهش اشاره کرده
_بد..بدش به من
با شنیدن صداش فهمید اشتبا نمیکرده پس به سرعت برگشت و با باز کردن در اون یدونه از قرصارو کف دست اون گزاشت ..

تهیونگ بعد از قورت دادن قرصش نفس عمیق و طولانی کشید و با چشم های بسته ش سرشو به صندلی تکیه داد .. با حرکت دادن دستش روی زانوش سعی کرد جونگکوک رو پیدا کنه و اون با فهمیدن منظورش دستشو بهش دراز کرد تهیونگ به محض حس کردن گرمای همیشگی اون دستشو چنگ زد و روی زانوش نگه داشت
جونگکوک میدید که چطور دستش رو محکم گرفته و ولش نمیکنه..
انگار نمیخواست بزاره اون لحظه ای تکون بخوره و ازش دور بشه و این باعث شده بود بند های انگشتش از فشار زیاد به سفیدی بزنن...
اما احساس کلافه گی که توی جونگکوک پر میزد داشت به نهایت خودش میرسید چون محض رضای خدا اون به محض دیدن تهیونگ با این حالش مواجه شده بود و حتی نمیدونست چرا باید اونو اینطور ببینه ..
حتی نای جواب دادن بهش رو هم نداشت و این جونگکوک و بیشتر عصبانی میکرد ..دست خودش نبود اما چون از هیچی خبر نداشت و برای چندمین بار اون و اینطوری میدید و هربار جوابی ازش نمیگرفت این خیلی ناراحتش میکرد ..
اون حتی زمانی که با تهیونگ توی خونه ش صحبت کرده بود میتونست بفهمه که تهیونگ واکنش های عجیبی و از خودش نشون میده ..
و حالا اینجا با این حال.. نکنه تهیونگ مریض بود ..؟!
نگاهی به صورت عرق کرده و درهم اون انداخت درحالی که هنوزم پلک هاش بسته بود و دستش رو نگه داشته بود ..

_تهیونگ ؟!
با شنیدن صدای جونگکوک لبهاش و تر کرد و به ارومی پلکهاشو فاصله داد و اول از همه با دیدن چشمهای نگران و منتظر جونگکوک پایین پاش لعنتی به خودش داد که چرا مثل همیشه اینطوری اونو دیده و حالا نگرانش کرده ..
_کوک..خوبم .. معذرت میخوام
دستشو که نگه داشته بود فشار کوچیکی داد تا به نحوی بتونه اونو از خودش مطمعن بکنه..
جونگکوک خواست چیزی بگه که دوباره با شنیدن صدای تهیونگ لحظه ای مکث کرد
_تو اینجا چیکار میکنی ؟!
تهیونگ نمیخواست لحن ترسیده ش رو خیلی نشون بده اما با فکر به اینکه جونگکوک ممکنه جونگهیون و دیده باشه و حرفاشونو شنیده باشه قلبش و درد بدی فرا میگرفت و ناخداگاه عصبی میشد..
اما جونگکوک که با دیدن لحن عصبی اون داشت به خودش شک میکرد روی پاهاش بلند شد و قدمی عقب رفت خنده ی ناباورانه ای کرد و جواب داد ..
_میخواستم ببینمت اما نمیدونستم باید اجازه بگیرم !!
تهیونگ که از جدا شدن دستهای کوک ازش ناراضی بود با شنیدن حرفای اون فهمید گند زده و خواست چیزی بگه که دوباره صدای اونو شنید
_نمیخوای به من راجب این وضعیتت توضیحی بدی ؟!
تهیونگ که حالا حس بهتری به حرکت پاهاش داشت تکیه شو از صندلیش گرفت و کمی روی پاهاش خم شد و با دستش کشاله های رون و ساق پاش رو ماساژ داد .. سعی کرد با لحن مطمعنی که لرزشی توش معلوم نباشه حرفشو بزنه ..
_چیزی نیست ..
_اوه خدای من .. چیزی نیست ؟! من برای چندمین بار دارم تورو توی این وضعیت میبینم و هربار بدون اینکه بدونم چرا داری اینطوری میشی و باید چیکار کنم فقط بهت نگاه میکنم و بعدش حتی جواب درست و حسابی هم به من نمیدی و این منو اذیت میکنه میتونی منو بفهمی یا نه تهیونگ ؟!
تهیونگ که با شنیدن صدای بلند و عصبانی جونگکوک شوکه شده بود سرشو بالا اورد و ارومتر از قبل گفت
_کوک.. من متاسفم نمیخواستم نگرانت کنم این فق..
_ولی کردی ..نگرانم میکنی و بهم نمیگی که اینجا چخبره ..
تهیونگ که میتونست نگرانی توی چشمهای اونو بخونه به این فکر میکرد که با پیچوندن اون نمیتونه قانعش کنه و حالا بدتر از اونچیزی که فکرشو میکرده همه چی پیش رفته..
از روی صندلی به ارومی بلند شد و با گرفتن گوشه میز زیر نگاه نگران جونگکوک که لحظه ای ترکش نمیکرد به سمتش رفت دست و روی بازوی اون گزاشت و بهش اشاره داد روی مبل بشینه ..
تهیونگ هم روی مبل روبه رویی جونگکوک نشست و سرشو پایین انداخت
جونگکوک خم شده بود و دو دستش رو رو زانوش گذاشته بود و به پایین پاش خیره شده بود.. شاید زیاده روی کرده بود ؟!
_من فقط.. فقط میترسم که تو بهم اعتماد نداشته باشی ..
تهیونگ با شنیدن لحن اروم و سرخورده اون دلش شکست و با بالا اومدن سرش نگاهش و به چشمهاش داد
_تو.. تو که مریض نیستی ته ها ؟!
_اههه کوک تو چطور میتونی بگی که من بهت اطمینان ندارم .. تو خانواده منی !!
جونگکوک با شنیدن حرفای اون بغضشو قورت داد و لعنتی به خودش فرستاد که چرا اینطوری برخورد کرده .. چرا انقدر تند رفته بود ..
_من فقط نمیخواستم الکی این مسئله رو بزرگش کنم.. این فقط یه حمله عصبیه که توی موقعیت های خاص سراغم میاد.. میدونی که این روزا کمپانی توی خیلی شرایط بدیه.. من فقط یخورده خسته م و بهت قول میدم هیچ چیز نگران کندده ای نیست کوک !!
نمیدونست چرا داره این حرفهارو با اطمینان به زبون میاره اما حتی نمیخواست یک لحظه دیگه جونگکوک و اینطور ببینه.. اینکه بخاطر اون اینطور نگران و شکسته میشه و اون حتی این فکرو راجبش کرده بود که نکنه تهیونگ مریضه...

Fight For Me Where stories live. Discover now