Season 2 P10

529 89 25
                                    

_آههه داغههه!!
نامجون بعد از فریاد بلندش گفت و ناخواسته قدمی عقب رفت
جین با حیرت به کار ناشیانه و غیرمعقول مرد خیره مونده بود و نمیدونست چطور ممکنه چنین اشتباهی ازش سر بزنه
دهن باز‌مونده‌ش رو با ناباوری بست و با تنه‌ای اون رو کنار زد
_خدای من نامجوناا... تا همین الان روی شعله بوده معلومه که خیلی داغه، نگاش کن دستت رو سوزوندی.
با پوشیدن دستکش‌هاش ظرف روی گاز رو کنار کشید و بی‌توجه به نامجونی که به خودش میپیچید پوفی کرد.
نامجون بعد از فوت کردن انگشتهاش با ناباوری به تغییر رنگشون بر اثر سوختگی نگاه کرد و توی دلش از ته دل ناله کرد
چطور بود که این درد سوختگی از بارها کوبیدن مشتش به کیسه بکس دردناک‌تر بود؟
الکی گریه کرد و سرشو بالا گرفت
_آشپزی کردن سخت و مزخرفه جین، اصلاً دیگه نمیخواد غذا داشته باشیم!!
با برگشتن روی جین به سمتش و دیدن نگاه پرمعناش، حرفی که زده بود رو مزه‌مزه کرد و بعد با درکش به سرعت لبهاشو بهم مهر کرد
_اوه اینطوره؟!
نامجون سرش رو به معنای نه به دو طرف تکون داد و جین با دیدنش توی گلو خندید.
بعد از درآوردن دستکش‌هاش اونارو گوشه میز گزاشت و با قدم‌های آرومی سمت مرد اومد
همونطور که حرکاتش رو بابت آروم کردن سوزش انگشتهاش نظاره میکرد توی دلش به خودش لعنتی فرستاد که باعثش شده...
باید میدونست نامجون حتی ذره‌ای استعداد توی پختن یک تخم‌مرغ هم نداره!
 
دستش رو توی دست خودش گرفت و بالا آورد و با انداختن نگاهی به ردهای سوختگی آهی کشید، نامجون زیرزیرکی احوالاتش رو زیرنظر گرفته بود و با دیدن واکنشش لبهاشو روی هم فشرد و خودشو به مرد نزدیکتر کرد
میتونست تا حدی ذهنش رو بخونه
_نگرانمی نه؟ نمیخوای یکاری کنی خوب شه؟
جین با شنیدن حرفهاش لحن بچگانه مرد رو نادیده گرفت اما نتونست مانع خنده آروم و کوتاهش بشه...
نامجون گاهی وقت‌ها از یک بچه‌ هم بچه‌تر میشد
البته در مقابل جین!!
چشمهاشو توی کاسه چرخوند و با پیچوندن مچ مرد صدای آخش رو درآورد.
_هی هی.. خدای من ببین به چه روزی افتادم!!
نامجون گله‌مند گفت و باعث شد جین بیشتر به خنده بیوفته
با ول کردن دستش، خودش رو عقب کشید و به میز وسط سالن تکیه داد
_باورم نمیشه انقدر توی چنین کار ساده‌ای بد باشی جون!!
_آسون نیست جین باور کن.. من حتی نمیدونم چطور میشه گاز رو روشن کرد، من همیشه تورو دارم قرار نیست درست کردن غذایی رو بلد باشم هوم؟ هیچوقت فکر نمیکردم انقدر سخت باشه... میشه تمومش کنی؟
ملتمسانه گفت اما شنیدن صدای " نوچ " جین دوباره چشم‌هاش رو بابت تجربه دوباره اونکارها اشکی کرد.
_تو همیشه منو داری جون ولی-..
با رسیدن بوی عجیبی به مشامش از ادامه حرفش بازموند
اما برای آشپز ماهری مثل جین فهمیدنش چندی طول نکشید
بویی شبیه به.. سوختگی؟
_تو که چیزی توی فر نزاشتی نامجون...
تنها چند‌ثانیه برای خاتمه پیدا کردن نگاه گیج مرد و پرواز کردنش به سمت مایکروفر لازم بود و جینی که با کوبیدن دستش به پیشونیش هم خودش و هم نامجون رو بابت این اوضاع لعنت میکرد
شاید بدترین شرطی بود که توی زندگیش برای کسی مقرر کرده بود...
_از آشپزی کردن متنفرمممم!!!
البته تا وقتی که اون شخص نامجون بود.
 


















Fight For Me Where stories live. Discover now