Season 2 P18

421 66 8
                                    

بی هیچ حسی پلکهاش از هم فاصله گرفتن
نگاهش به سقف و بعد اتاق خالیش برخورد
هنوزم خسته بود
اما نبودن تهیونگ کنارش باعث میشد خواب از سرش بپره
نفس عمیقی کشید و روی تخت نیم‌خیز شد
دستی به صورتش کشید و نگاهش و به گردش دراورد
به محض دیدن پسر داخل تراس، درحالی که تند و تند از سیگارش کام میگرفت قلبش قرص شد
از تخت پایین اومد و با باز کردن در آروم سمتش رفت
از سرمای هوا لرزی کرد و پوفی کشید
_اوه بیدار شدی..
تهیونگ گفت و سعی کردن دور از چشم مرد سیگارش رو زمین بندازه
جونگکوک لبخند تلخی زد و با رسیدن بهش دستش و روی بازوش کشید
_حالت خوبه؟
تهیونگ نگاهی به اسمون انداخت و بعد بی‌حواس سرشو بالا پایین کرد، چقدر خوابیده و کی بیدار شده بود رو نمیدونست
حتی نمیدونست خوبه یا نه
ولی کنار جونگکوک، باید خوب میبود نه؟
_سرده برگرد تو.. نمیخوام مریض بشی..
به سمتش برگشت و با دیدن نگاه نگران مرد لبخند ضعیفی زد
جونگکوک روی صورتش خم شد گونه‌ی سردش رو سطحی اما طولانی بوسید
اینبار لبخندش قوی‌تر از قبل شد
_فکر میکنی.. ممکنه برف بیاد؟
بدون اینکه یک سانت هم ازش فاصله بگیره نفس عمیقی کشید و جواب داد
اگه خدا بودم و خواسته‌ت رو میشنیدم ازت دریغش _نمیکردم ته..
بابت مهربونی مرد قلبش گرم شد
اما این حرفها دیگه بهش کمکی نمیکردن
لااقل نه الان!
_سفیده.. پاکه.. من لیاقتش رو ندارم کوک..
عصبی عقب کشید و تهیونگ خوب این تغییر حالش رو فهمید
_جونگکوک..
به چشم‌های ناخواناش زل زد و دستش رو یک طرف صورت مرد گزاشت، سرش رو کمی کج کرد
_چرا اینکارو بام میکنی؟
لبخند محوی زد
_بهت گفته بودم دلت روهربار میشکونم..
صورتش رو نوازش کرد و انگشتش رو روی گونه‌ش نگه داشت
دوباره به چشمهاش نگاه کرد
_ناامیدت-..
_نمیکنی ته
گفت و عقب کشید
_فقط دیوونه‌ترم میکنی!
بهش پشت کرد و با برگشتن توی اتاقش تهیونگ رو دنبال خودش کشید
پشتش راه افتاد و بهش نزدیک شد
داخل اتاق بودنشون هیچ اهمیتی نداشت
گرمای اون مرد باعث میشد حتی بیرون هم احساس سرمایی نکنه!
از پشت بهش نزدیک شد و دستهاشو دور کمرش حلقه کرد
_خ-خشحالم که ناامید نمیشی.. تو ت-تنها چیزی هستی که دارم..
جونگکوک با شنیدن لحن پیشمونش و بعد حس کردن نفس‌های داغش سرشو به عقب هول داد و بعد با گرفتن دست سردش که دور کمرش حلقه شده بود به سمتش برگشت
_تو خیلی ق-قویی کوک..
تو چشمهایی که حالا کمی نمناک‌ بنظر میرسیدن غرق شد و بعد دستش رو بالا اورد و روی لبهاش گزاشتش
_بخاطر تو هرکاری میکنم ته..
لبش رو گزید تا مانع شکستن بغض سختش بشه
جونگکوک بخاطر اون هرکاری میکرد
پس تهیونگ هم باید میتونست!
_من هیچوقت نمیخواستم اینی که حالا میبینی باشم جونگکوک..
_اما هستی..
جونگکوک آهسته زمزمه کرد و خیلی نرم کف دست پسر رو بوسید
_و من عاشق همین تهیونگی شدم که با تمام گناهاش هنوزم برای من زیباست، فقط بهم بگو..
_چرا دوست داشتنت انقدر درد داره؟
بهت‌زده به چشمهاش نگاه کرد
دستی که بوسیده بود رو کنار گونه‌ش نگه‌داشت و پلکهاشو روی هم گزاشت.
_م-من..
با چکیدن قطره اشک مرد، اول روی صورتش و بعد روی دست خودش از ادامه حرفش باز موند.
دهنش باز موند و چشمهای خودش هم خیس شدن
این جونگکوک خودش بود؟
این جونگکوک بود که اینطور شکسته مقابل تهیونگ داشت گریه میکرد و نمیتونست جلوی خودش رو بگیره؟
نمیتونست حرفش رو ادامه بده
و این هیچ اهمیتی برای مرد نداشت
نه حالا که
با نفس عمیقی ازش جدا شده بود و آروم عقب میرفت
و تهیونگ رو بدون هیچ حرف اضافه‌ای توی خلوت خودش تنها میزاشت..
 
 
 
 
 
 
 



Fight For Me Where stories live. Discover now