Season 2 P17

432 69 11
                                    

_ا-اون اومد م-میخواست به من.. به م-من.. چیکار کردم..
فکر کردن بهش آخرین چیزی بود که برای تهیونگ میخواست
خودش رو جلوتر کشید و دستهاشو بدون هیچ مقاومتی توی مشتش گرفت
اما با دوباره شنیدن اون جمله توسط پسرکش سرش بالا اومد
_مرده نه؟ م-من کشتمش..
جونگکوک سرشو به دو طرف تکون داد
_زنده‌ست حالش خوب میشه ته..
نگاه پسر اما هنوزم نگران و منتظر بود
_د-دروغ نگو.. اون مرده..
سرشو به دو طرف تکون داد
دستهاشو بالا آورد و مقابل صورتش نگه داشت
فشردشون و با جدیت به چشمهاش خیره شد
_اون تنها کسیه که نمیخوام بهش فکر کنی عزیزم.. هیچ اهمیتی نداره اگه.. اگه مجبور شدی با چاقو بزنیش..
_م-من نفهمیدم چیشد ف-فقط-..
_شششششش
جونگکوک سریع گفت تا مانع از ترس بیشترش بشه
بزاق دهنش رو به سختی پایین فرستاد و دماغش رو بالا کشید
_بهم نگاه کن..
چشمهای تهیونگ میخ صورتش شدن
خسته و محو لبخندی زد
_هیچی نیست چیزی نشده.. من میدونم چرا اینکارو کردی.. نیاز نیست بترسی یا نگران باشی خب؟ من همه‌چیو درست میکنم، باهاشون حرف زدم و گفتم همش بخاطر دفاع از خودت بوده.. اون مرد.. همه میفهمن اون کیه!
دستشو زیر پلکهای خیس پسرکش کشید
_من خوشحالم که تونستی از خودت مراقبت کنی ته!
چشمهاش برق زدن
نگاهش رنگ متفاوتی گرفت و باعث شد لبخند جونگکوک هم پررنگ‌تر بشه..
_تو هیچوقت ضعیف نبودی.. چه وقتی که من نبودم و تنهایی این روزهاتو گذروندی و چه حالا که حتی با بودنم هم نمیتونم واست کاری بکنم..
تلخ بود
کلماتش تلخ بودن و قلبش رو نشونه میگرفتن
اما حقیقت داشتن
_ولی ازت میخوام الانم.. الانم قوی بمونی ته، تو باید بتونی پشت سر بزاریش، من میخوام کمکت کنم و این ماجرا ها رو تمومش کنم، میخوام اون مرد و به همه بشناسونم، ولی نیاز دارم که توام حالت خوب بمونه.. میخوام از خودت مراقبت کنی، میخوام نترسی و به هیچ چیزی جز خودمون و خونمون فکر نکنی..
_ج-جونگکوک..
با خنده زهرداری ادامه داد
_نه اون خ-خونه خوشگلم.. میریم.. از اونجا میریم یه جا دیگه.. یجا که فقط ما باشیم، خونه‌ای که مال ما باشه..
_ر-راست میگی؟
معصومانه پرسید و دل جونگکوک برای لحن بچگانه‌ش ضعف رفت، دستش رو پشت گردن پسر گزاشت و جلو کشیدش
_من هیچوقت بهت دروغ نمیگم ته..
فاصله بینشون رو کم و کمتر کرد و آروم لبهاشو روی لبهاش گزاشت، طولانی نگهش داشت و تمام احساساتش رو جاریش کرد تا شاید بتونه حالش رو بهتر بکنه، کاش میتونست از خوب بودن حالش مطمعن بشه
اما اون پسر هیچوقت خوب نبود..
انگشتهای یخ پسر هم از پشت روی گردنش نشستن و آروم بالا رفتن و توی موهاش چنگ شدن
لبخند تلخی مابین بوسه‌ش زد و شوری قطره اشکی روی لبهای پسر بهش نشون داد داره گریه میکنه
محکم به خودش فشردش و زمانی که حس کرد نفسی براش باقی نمونده عقب کشید.
_من میخوام پیشت بمونم ک-کوک.. میشه نری؟
هق کوتاه و خفه تهیونگ رو شنید
_ل-لطفا بمون.. 
 پیشونی هاشون رو بهم تکیه داد
_میدونم بارها این حرف و زدم.. اما اینبار آخره..
نگاه تهیونگ بالا اومد و روی صورتش نشست
با اطمینان لبخند زد
_تموم میشه.. همه‌چیز درست میشه
تهیونگ لبش رو گزید
چندباری سرش رو تکون داد و نفس لرزونش و بیرون داد
به چشمهاش نگاه کرد و با شنیدن صدای پایی که لحظه‌به‌لحظه بهشون نزدیک میشد با ناراحتی پلکهاشو روی هم گذاشت
_ت-تنهام نزار.. 
_از اینجا میارمت بیرون، بهت قول میدم ته..
آروم گفت و با باز شدن در پیشونی پسر رو محکم بوسید.
با اکراه عقب کشید و موقع بلند شدن از جاش چنگ محکم دست تهیونگ دور مچش رو احساس کرد
به نرمی انگشتهاشو از هم فاصله داد و به چشمهای براقش نگاه کرد
لبخند محوی زد
_دوست دارم.
اونقدر آروم گفته بود که تهیونگ تنها بتونه از روی حرکت لبهاش جمله‌ش رو لبخونی بکنه
دستش بی جون پایین اومد و جونگکوک ازش فاصله گرفت
با انداختن نگاه دیگه‌ای بهش از اون اتاق بیرون رفت
به جای خالیش نگاهی انداخت
تاریک بود
چطور این اتاق ناگهانی اینهمه تاریک و سرد شده بود؟
همیشه رفتن اون مرد براش ترسناک بنظر میومد
مخصوصا حالا
اگه دیگه نمیتونست ببینتش چی؟
اگه دوباره گمش میکرد و میرفت..
نفس عمیقی کشید و دستشو روی چشمهاش گذاشت
توی خودش جمع شد و زانوهاشو بغل گرفت
سرشو پایین انداخت و با بستن چشمهاش سعی کرد با مرور تمام حرفهای مرد و خاطراتی که داشتن کمی خودش رو آروم بکنه
باید به حرفش گوش میکرد
نباید میترسید
صدای زمزمه محوش توی فضای کوچیک و سرد اتاق پیچید
_من خوبم آره.. ت-تو برمیگردی..
 
 











Fight For Me Where stories live. Discover now