ترهای از موهاش که روی پیشونیش افتاده بود رو پشت گوشش زد و نتونست مانع لبخندی که روی لبهاش شکل میگرفت بشه
مثل صحنه تکراری یه فیلم تهیونگ بعد از کلی زحمت بالاخره توی آغوش جونگکوک به خواب رفته بود و حالا با پلکهایی که روی هم افتاده بودن میزبان نوازشهای گاه و بیگاه و عاشقانه مرد میشد .
گردنبندش روی گردن زیباش برق میزد و جونگکوک رو مجاب میکرد تا خودش رو جلو بکشه و با دم عمیقی سینهش رو از عطر خوبش سرشار کنه ..
باهربار دیدنش بیشتر مطمعن میشد که اون پسر نمیتونه چیزی جز یه فرشته پاک و معصوم باشه !!
فرشتهای که حالا بین دوراهی پاکی و یا گناهکار بودنش برای جونگکوک گیر کرده بود..
دستش رو در امتداد شقیقهش پایین کشید و با رسیدن به گونهش انگشتهاش رو خیلی نرم روش کشید، نور کم اتاق روی صورتش رد انداخته بود و مژههای بلندش رو خیلی خوب نشون میداد چرا حتی توی خواب هم با اینکه هیچکاری نمیکرد
اینطور دلش رو میلرزوند؟
با یادآوری بوسه چندساعت پیششون قلبش تندتر تپید، پلکهاش روی هم افتادن و قلبش سرشار از حس خوبش شد، بعد از اونهمه دلتنگی بوسیدن تهیونگ بهش حس زندگی رو داده بود ..
کاش تهیونگ میفهمید هدیه اصلی رو درواقع خودش به جونگکوک داده، چون حس لبهای تهیونگ رو مال خودش دوباره ذهن تاریکش رو نور بخشیده بود.
چطور تونسته بود انقدر فاصله بگیره و جدایی بندازه..
هنوز هم نگاه خیس و غمزده پسر بعد پایان بوسهشون جلوی چشمهاش رژه میرفت و بهش این رو ثابت میکرد که تهیونگ چقدر بابت این شرایط ناراحته و مهمتر از همه اینکه خودش رو مقصر میدونه!!
چطور میتونست خودش رو پاک ندونه و فکر کنه جونگکوک ازش بدش میاد؟
چطور میتونست فکر کنه قرار نیست جونگکوک دیگه اونو مثل قبل نبینه؟
آره
جونگکوک ازش ناراحت بود
خیلیم ناراحت بود
بهش دروغ گفته بود
شکسته بودش
قلبش رو شکسته بود و
هنوزم داشت روی تیکههای شکستهش قدم میزد.
اما باعث نشده بود جونگکوک گذشته رو فراموش کنه تهیونگ قبل از اینکه معشوقه و خانوادهش باشه دوست دوران تنهایی و بچگیش بود و قرار نبود روشون پا بزاره اگه تهیونگ مشکلی داشت باید کاملاً میفهمیدش و کمکش میکرد
مهم نبود اون مشکل چقدر میتونه بزرگ باشه..
جونگکوک براش هرکاری میکرد.
وقتی نفسهای تندی رو کنار گوشش شنید توجهش جلب شد و نگاهش رو به تهیونگ داد
ابروهاش توی هم گره خورده بودن و قطرههای عرقی رو کنار پیشونیش میتونست ببینه..
دستهاش لرزش ریزی رو متحمل بودن و معلوم بود داره کابوس بدی رو تحمل میکنه
جونگکوک با ترس و عصبانیتی که همزمان بهش بابت دیدن این اتفاق دست داده بود خودش رو جلو کشید و نفسش رو با ناراحتی بیرون داد
اینطور دیدنش فقط دوباره روی اعصاب ضعیفش خراش مینداخت
وقتی جونگکوک کنارش بود نباید هیچی اونو اذیت میکرد حتی توی خواب ..
دستهاش رو حصار تن پسر کرد و وقتی سرش رو روی سینهش گزاشت تونست آزاد شدن نفس سنگینش رو حس کنه
از لرزشش کم نمیشد و حالا میتونست نالههای ضعیفش رو هم بشنوه..
_ن-نه نکن.. خ-خواهش میکنم.. لطفاً
_ک-کوک.. متاسفم منو ب-ببخش..
جونگکوک با شنیدنش پلکهاش رو روی هم فشرد و از قطره اشکی که قرار بود بیرون بدوه جلوگیری کرد
چرا نمیتونست همه چی رو خوب نگه داره؟
تهیونگ نباید ناراحت میبود
نباید اجازه میداد چیزی اونو آزار بده
حلقه دستهاش رو محکمتر کرد و روی پیشونیش رو بوسه زد لبهاش رو محکم و طولانی همونجا نگه داشت تا وقتی که حس کرد اخمهای پسر وا شدن و پلکهاش بدون لغزش روی هم اروم گرفتن، همونطور باقی موند .فقط خودش میدونست توی این شرایط چقدر بابت منقبض بودن عضلاتش و فشار دندونهاش روی هم از عصبانیتش داره درد میکشه ..
اخم و ناراحتیهای پسر تنها عذابی برای جونگکوک بودن که انگار قرار بود روز به روز بهش افزوده بشه!!
جونگکوک نمیتونست اینطور ادامه بده
اینکه بخواد هربار این تهیونگ رو به آغوش بکشه و ارومش کنه
خستهش نمیکرد اما به قلبش درد میداد .
اون نباید اینطور ضعیف و شکسته میبود
انقدر آسیب دیده که جونگکوک حتی دلش نیاد به زخمهاش دست بزنه..
اما هنوز اول راه بودن
جونگکوک باید قوی میموند، برای تهیونگ بخاطر زندگیشون
با قلبی شکسته و چشمهایی که دیگه خیس شده بودن تن تهیونگ رو به خودش فشرد و سعی کرد توی خودش حلش کنه..
باید کمی استراحت میکرد
جونگکوک باید خوب میموند.
YOU ARE READING
Fight For Me
Fanfictionتمام شده " دستهای یخت به قلب عاشق من اجازه سوختن نمیده.. " کاپل : کوکوی / یونمین / نامجین ژانر : رمنس / اکشن / اسمات / اسپرت