_م-میخوام.. بهت یه حالی بدم ..
ضعیف گفت و جونگکوک بابت نفهمیدن منظورش اخم هاش رو توی هم کرد
تهیونگ با دیدن واکنشش کوتاه و دردناک خندید
دست ازادش رو روی شلوارش کشید و جایی که عضو جونگکوک قرار داشت رسوند و نگهش داشت
جونگکوک با بهت بهش نگاه کرد و لحظهای که خواست چیزی بگه با فشاری که تهیونگ با دستش بهش وارد کرد تنها نفسشو بیرون داد
_داری.. داری چیکار میکنی..
تهیونگ باز هم خندید اما اینبار رنگ متفاوتی داشت
تهیونگش هیچوقت انقدر بیپروا نبود
خیره به چشمهایی که ترس و ناراحتیشون رو به قلب تهیونگ شلیک میکردن لب زد
_دوستش نداری ؟!
جونگکوک این تهیونگ رو نمیشناخت
لحن بیپروا و غریبش رو دوست نداشت
تهیونگ هم تقصیری نداشت
اما انگار اینبار داشت کابوسهای ترسناکش رو زندگی میکرد ..
خودش هم این سایدش رو دوست نداشت..
کاش میتونست بگه
کاش خود جونگکوک میفهمید این تهیونگ واقعی نیست
اما نمیتونست تصویر سیاهی که توی ذهنش شکل گرفته رو از بین ببره..
تقصیر خودش نبود که اینطوری شده بود نمیتونست اون خاطرات سیاه رو نبینه چرا دقیقاً حالا..
حالا که تهیونگ بعد از رفتن جونگکوک سعی کرده بود کمی به خودش برسه حال و هواش رو عوض کنه ..
سعی کرده بود خونه رو مرتب بکنه و از این بیروحی درش بیاره
و بعدش دنبال یونتانی که روزها بود به خونه جیمین نقل مکان کرده بود بره و برای شبشون برنامهای بریزه ..
تهیونگ میخواست بعد از این همه وقتی که به تلخی هرچه تمامتر براشون رقم خورده بود
کمی تغییر بکنه و تایم خوبی رو برای خودش و جونگکوک بسازه و چیشده بود که الان اینطور بود؟
شاید دیدن پیام تبریک تولد کسی که خودش مسبب تمام اینها بود..
اون مرد
چطور میتونست انقدر آزارش بده و خسته نشه؟
چطور میتونست گاه و بیگاه انقدر روح و روانش رو بهم بریزه و براش اهمیت نداشته باشه؟
مگه تهیونگ چیکار کرده بود ..
واقعا تقصیری داشت؟
چطور تونسته بود بهش بگه
“ از هدیه روز تولدش راضی بوده یا نه "
هدیه؟
هدیهای که باعث شده بود جونگکوک روی زشت و پایین افتادن ماسکش رو ببینه؟
هدیهای که باعث شده بود تمام دیوارهای بینشون شکسته بشه و تیکههاش روی سرشون آوار..
هدیهای که تهیونگ برای لحظهای نخواسته بود دیگه زنده بمونه..
با خودش چی فکر کرده بود؟
تاوان عشقی که به غلط، تبدیل به کینه و شهوت شده بود رو چرا تهیونگ باید پس میداد ؟
تهیونگ نمیخواست این باشه
نمیخواست الان و اینطور جلوی جونگکوک خودش رو بشکنه
نمیخواست اون رو هم خورد کنه هیچکدوم رو نمیخواست اما مثل اینکه حالا
تلخی اون الکل زیر زبونش بیشتر تونسته بود بهش غلبه بکنه..
_تهیونگ ..
صدای همیشه گرم اما حالا مغموم جونگکوک باعث شد از خیالاتش بیرون کشیده بشه
تلخندی زد و با چشمهایی که خیلی تار تصویر روبهروشون رو میدیدن خودش رو بیشتر بهش چسبوند
صورتش رو جلو برد تا پسر رو ببوسه اما با دستهایی که روی شونههاش نشستن پلکهاش ازهم فاصله گرفتن
_معلوم هست داری چه غلطی میکنی ؟
جونگکوک با تن صدایی که کنترلش داشت از دستش خارج میشد گفت و پسر توی آغوشش رو به عقب هول داد.
تهیونگ از خلسه و گرمایی که بدنش بهش عادت کرده بود بیرون اومد و با دلخوری که از سر مستیش بود ابروهاش رو توی هم فرو کرد
جونگکوک دستی به موهاش کشید و کلافه نگاهش رو روی صورت خمار پسر چرخوند
_چه مرگت شده ها..
خودش هم نمیتونست شرایط الانش رو درک کنه
صداهایی رو میشنید و حالا تصویرش داشت واسش واضحتر میشد
_اینجا چخبره
جونگکوک بلند تر گفت و با جلب شدن نظر تهیونگ قدمی عقب رفت و نفسهای صداداری کشید
_نمیخوایش.. م-منو نمیخوا-..
_من مثل اون عوضی حرومزاده نیستم تهیونگ!!
با فریادی که شنید توی جاش تکون خورد و پلکهاش روی هم افتادن
_این منم.. حواست هست !؟
مردمکهاش گرد و گشاد شدن و لبهاش روی هم لرزیدن
داشت چیکار میکرد؟
کاسه چشمهاش داشتن پر میشدن
اما این باعث نمیشد رگهای برامده گردن جونگکوک و صدای نفسهای هیستریکش رو نشنوه..
_من اون آشغال نیستم که بخوام باهات ..
ادامه نداد
صداش لرزید و
نگاه دلخورش رو از پسر گرفت سرش رو برگردوند و پایین انداختش
نفس عمیق شو طوری بیرون داد تا ناله از سر بغضش معلوم نشه
_چرا اینکارو بام میکنی ..
آروم گفت و حرکتی نکرد، اما پریدن مستی تهیونگ بخاطر این شوک تا حدی بهش کمک میکرد تا حرفهاش رو بشنوه
_م-من ..
با تردید قدمی جلو رفت و از پشت جایی نزدیکی مرد ایستاد
_معذرت میخوام من.. ن-نمیخواستم..
چطور میتونست این صدای زیبا و در عینحال غمگینش رو بشنوه و کاری نکنه؟
به سمتش برگشت
تهیونگ چشمهای خیس و قرمزش رو ملاقات کرد
لبش و با حس بدی گزید و برای لحظهای از وجود خودش پشیمون شد.
_چرا انقدر قلبمو میشکونی.. چرا انقدر بهم درد میدی تهیونگ ..
گریه خودش هم شدت گرفت چرا تهیونگ صداش میزد؟
چرا نمیفهمید تا وقتی " ته " هست تهیونگ از اسمش متنفره..
از خودش بدش اومد
بهش درد میداد و خوردش میکرد..
_نمیخواستم.. نمیخواستم ا-اذیتت کنم
_ولی میکنی، هربار و بار بعدش.. از خودم متنفر میشم وقتی
نمیتونم از غمهات کم کنم، نمیتونم این اوضاع رو تمومش کنم ..
دوست دارم دنیا نباشه وقتی اینطوری میبینمت، اشکات باعث میشه چشمهام هیچجارو نبینه و من نمیتونم جلوش رو بگیرم.
لحنش اروم بود
اما غمی که توی صداش داشت به وضوح مشخص بود
تهیونگ بابت شنیدن حرفهاش و اینکه اصل ناراحتیه جونگکوک باز هم بخاطر حال بدشه، سرخورد هتر میشد ..
سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید اما وقتی سرش بالا اومد
نگاه غمگین و خجالترده تهیونگ رو دید و همین باعث شد سعی کنه خودش رو اروم بکنه
باید کمی از موضعش پایین میومد تهیونگ توی شرایط معمولی نبود ..
این شرایط تقصیر هیچکسی نبود و جونگکوک نمیتونست تمام بارش رو روی دوش تهیونگ بندازه و رهاش کنه لبهاشو روی هم فشرد و هق سنگینش توی گلوش خفه شد
YOU ARE READING
Fight For Me
Fanfictionتمام شده " دستهای یخت به قلب عاشق من اجازه سوختن نمیده.. " کاپل : کوکوی / یونمین / نامجین ژانر : رمنس / اکشن / اسمات / اسپرت