با نوک انگشتهاش ابروهاشو مرتب کرد و بعد از سرفه نمایشی که زد دستی به موها و بافت مشکی توی تنش کشید، زنگ و فشرد و منتظر شد تا زیبایی زندگیشو ملاقات کنه..
مثل همیشه سر وقت !! _
جین همزمان با باز کردن در به زبون اورد و لبخند همیشگیش و روی لبهای درخشان و قرمزش نشوند
نامجون سرتاپاشو از نظر گذروند و بادیدن هودی بنفش و گرمکن سفیدش لبخند محوی زد از در داخل رفت و دستشو دور کمر معشوقه زیباش حلقه کرد، سرشو توی گردنش فرو برد و اجازه داد سینهش از اون عطر خنک و بابونه جین سرشار بشه، با اکراه سرشو عقب کشید اما نزدیک به صورتش زمزمه کرد
مثل همیشه نفسگیر !! _
جین خنده دلنشینی کرد و با گزاشتن دستش رو ساعد اون کمی به عقب و بعد داخل خونه هلش داد، از نظر اون نامجون بهترین مردی بود که ممکن بوده گیرش بیاد و اون همیشه میتونست با ساده ترین حرفهاش هم دل اونو بلرزونه...
داخل خونه شد و با دیدن مرتبی اونجا جین و توی ذهنش تشویق کرد هیچوقت نشده بود تا خونهشو نامرتب و یا با وضع بدی ببینه...
نامجون روی کاناپه نشست و خیره به پسری که بیتوجه به اون داخل اشپزخونه رفته بود تا به کاراش برسه نیشخندی زد، از جاش بلند شد و با قدمهای ارومی پشت اون ایستاد میخواست کاری کنه که با شنیدن صدای جین به خنده افتاد
میدونم پشتمی پس اینکارا لازم نیست .._
روشو برگردوند و دو دستش و بالا اورد دور گردن مرد حلقه کرد و خیره به چشمهاش لب زد
نباید مثل نوجوونهای هیجده ساله رفتار کنی نامجونااا !!_
نامجون با صدای بلندی خندید و سرشو به عقب هل داد اما بعد با لحن بدجنسی به حرف اومد
_فعلا اونی که خودشو آویزون کرده من نیستم..
جین با شنیدن حرفش اخم مصنوعی کرد و روشو برگردوند و نامجون با بهت پلکهاشو روی هم گزاشت و سرشو کج کرد.. باید میدونست معشوقه زیباش خیلی حساس و.. لوسه!!
خودشو جلو کشید سرشو مابین گردن اون برد نفس داغشو رها کرد و لرزشی که زیر دستش احساس کرد و با عشق پذیرفت
لازم نیست روتو ازم برگردونی وقتی میدونی بازم نگاهت _
متعلق به منه...
جین نامحسوس لبخندی زد و خودشو مشغول کارش نشون داد چیز اضافهای نگفت اما با نشستن انگشتهای بلند و قوی نامجون روی پهلوهاش تقریبا تا مرز جنون رفت
اون راست میگفت، جین خلاف بر روحیه لجباز و محکمی که داشت گاهی اوقات جلوی نامجون قادر به کنترل احساساتش نبود و خیلی وقت بود که اینو فهمیده بود..
نفس لرزونشو ازاد کرد و حرکت دستش و ارومتر..
نامجون با دیدن وضعیت اون نیشخندی از روی رضایت زد و خواست چیزی بگه که با شنیدن صدای در متوقف شد و عقب کشید، سرشو به عقب برگردوند و کمی ابروهاشو بهم نزدیکتر کرد با صدای ارومی زمزمه کرد
منتظر کسی بودی ؟! _
اما جین با قاطعیت سرشو به دو طرف تکون داد و خواست از کنارش رد بشه که چیزی شنید
من میرم عزیزم .. _
گفت و ازش رد شد و زیر نگاه خیره جین به سمت در رفت، اما با باز کردن در با اون دو روبهرو شد و باعث شد با دستپاچگی و لبخند ظاهری بهشون سلام بکنه...
اوه سلام، معذرت میخوام جین خونه نیست ؟! _
این جمله از بین لبهای زنی بیرون اومد که نامجون تا به حال ندیده بودش اما پسری که دستش رو نگه داشته بود و نگاه خیرهش رو میتونست احساس کنه رو میشناخت
چرا اون.. _
آااا سلام عزیزم !! _
با شنیدن صدای جین بغل گوشش خودشو کمی عقب کشید و نظارهگر صحبتهای اونا شد، احساس غریبهگی نمیکرد اما این شرایط فقط کمی براش عجیب بود...
_میدونم بهت خبر نداده بودم اما.. ازت میخوام جونگی امشب و اینجا بمونه.. میشه؟!
جین با تکون داد سرش اعلام موافقت کرد و زمانی که اون زن دست پسرو رها کرد در لحظه خودشو توی بغل جین انداخت و با دستهای کوچیکش به لباسش چنگ انداخت
جین ابرویی بالا انداخت و دستهاشو دور اون پسر حلقه کرد
اتفاقی افتاده یورا؟! _
نامجون در سکوت نگاهشو به اون زنی داد که یورا خطاب شده بود و حالا با اظطراب درحال عقب دادن موهاش بود و پالتوی بلند توی تنش رو مرتب میکرد.
حال مادرم خوب نیست.. فقط تونستم برای خودم بلیط _
بگیرم و نمیدونم چه اتفاقی درحال افتادنه جیناا..
_خدای من.. اون خوب میشه نباید نگران باشی..
یورا اما نفس عمیقی کشید و با نگاه و حرکت آهسته لبهاش بهش فهموند احتمالش خیلی کمه برای اینکه پسرکش چیزی متوجه نشه زیر لب زمزمه کرد
اینبار فکر نمیکنم .. _
جین با دیدن حلقه زدن اشک توی چشمهای دختر عمه عزیزش جونگی رو از خودش جدا کرد و با لبخندی به داخل خونه هدایتش کرد
بعد از رفتن اون نگاهشو برگردوند و با نزدیک شدن به اون زن توی اغوش گرفتش، نامجون با دم عمیقی روشو برگردوند و دستهاش و جلوی سینهش بهم گره زد
دلیل این حساسیتو نمیدونست و قبول داشت که به شدت بچگانهست از بابتی برای حال اون زن هم ناراحت بود اما نمیتونست خودشو کنترل کنه..
من مواظب جونگی هستم نمیخواد نگرانش باشی.. _
دستشو پشت کمر زن کشید و با عقب اومدنش دید که با لبخند نامطمعنی سعی داره صورتشو پاک کنه
برو باید کنارش باشی.. _
ازت ممنونم جین !! _
گفت و اروم قدم هاشو به عقب برداشت و کمی بعد با پنهان شدن از نگاهشون داخل آسانسور رفت و جین با داخل اومدنش درو پشت سرش بست..
حین رد شدن از کنار نامجون نگاهشو بهش داد که در سکوت همونطور اونجا مونده بود و نگاهشو به پاهاش داده بود
_عزیزم؟!
دستشو روی بازوی محکم و قوی اون گزاشت و اروم پایین اوردش و با بالا اومدن نگاه نامجون تونست چیزی رو بخونه اما نمیدونست چه جوابی باید بهش بده..
بابت جونگی.. متاس.. _
اما با نشستن انگشت اشاره نامجون روی لبهاش نگاهش بالا اومد و با تعجب بهش ثابت موند نامجون لبخند پهن و مطمعنی زد و با نوازش کردن گونه اون ادامه داد
نباید این حرف و بزنی، اون پسرته باید اینکارو براش انجام_
بدی، نگران نباش.. منم کنارتم!!
لبخندی به لحن با اقتدار و مهربون مردش انداخت و با اشارهای که بهش داد بابت داخل رفتنشون جلوتر از اون به حرکت دراومد..
نامجون نفس عمیقی کشید و چهرهش رو ثابت نگهداشت
قبول کردنش کمی براش سخت و عجیب بود اما میخواست به خوبی از پسش بربیاد و برای جین مرد خوبی باشه..
اون عاشق شده بود و بدون اینکه بخواد درحال پدر شدن هم بود؟!..
YOU ARE READING
Fight For Me
Fanfictionتمام شده " دستهای یخت به قلب عاشق من اجازه سوختن نمیده.. " کاپل : کوکوی / یونمین / نامجین ژانر : رمنس / اکشن / اسمات / اسپرت