_____اتفاقات عجیب____
هنوز هم کاملا هیجان زده بود، روی صندلی نشسته و همچنان به صفحه ی روشن لپ تاپش نگاه میکرد!
هایکوان دوباره از پشت شونه هاشو فشار داد و با افتخار بهش گفت: ییبو ... تو بالاخره موفق شدی!
این عالیه ...
من مطمعن بودم که برادر من بهترینه!ییبو سرشو به آرومی تکون داد و گفت: هوووم !
هایکوآن خندید و ادامه داد: همش همین؟!
هی پسر ...الان باید هوار بکشی و از خوشحالی بالا پایین بپری!بعد جلو رفت ، صندلی خودشو جلو کشید و مقابلش نشست و با لبخندی عمیق ادامه داد:
باید به مادرت خبر بدی!
زود باش پسر خوب!
برو خونه ...
حتما خیلی منتظر شنیدن جواب آزمونه!ییبو با لبخندی قدردان نگاهش کرد و گفت: باشه !
لپ تاپش رو بست و توی کوله اش گذاشت و بعد از خداحافظی از هایکوآن از کافه بیرون زد!میخواست مادر رو غافلگیر کنه ،پس کمی فکر کرد و بعد بهش پیام داد: من فعلا پیش هایکوآنم ...
یک ساعت دیگه برمیگردم !و مادر هم جواب داد: باشه پسرم ، مراقب خودت باش !
خیالش که راحت شد ،یه شاخه گل سرخ خرید و به آرامی به طرف خونه به راه افتاد!
در ورودی رو با کمترین سر و صدا باز کرد و به آهستگی وارد شد، میخواست مادر رو غافلگیر کنه ، اما هنوز در رو به طور کامل نبسته بود که صدای آشنایی شنید...
صدایی که باعث شد خون توی رگهاش منجمد بشه ...
صدا از گوشی مادر بود که روی بلندگو بود و داشت با اون شخص حرف میزد، کسی که ییبو سالها از دیدنش و داشتنش محروم بود!
و صدای آشنای مرد دوباره به گوشش رسید که گفت: ولی تو قول دادی که باهاش حرف میزنی !
مادر که انگار مشغول آشپزی بود و از گوشیش فاصله داشت ، با صدایی بلندتر از حد معمول حرف میزد تا بتونه همزمان جوابشو بده و بهش گفت:
درسته ... اما نمیتونم اینو یهویی بهش بگم !
اون تازه حالش خوب شده ...
همش یکی دو ماهه که داره میخنده و به زندگی نرمال برگشته ...
پسر طفلک من در تمام این سالها خیلی عذاب کشیده ...بعد آه بلندی کشید و ادامه داد:
تو کجا بودی وقتی که من دردشو، تنهاییشو و
غصه هاشو میدیدم و هیچ کاری از دستم برنمیومد؟!و مرد با ناراحتی آه کشید و سکوت کرد!
ییبو دم در خشکش زده بود، این صدای پدرش بود...
اما چرا؟!
چرا با مادر تماس گرفته؟!
چرا باهم حرف میزنن؟!
ماجرا چی بود؟!همچنان با ناراحتی دم در ایستاده ودرحالیکه هنوز هم گیج و سردرگم بود ، به این مکالمه ی عجیب گوش میداد!
BẠN ĐANG ĐỌC
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*