____اولین ها_____
روز بعد جان دو ساعت کلاس داشت ، قبل از رفتن به دانشگاه صبحانه ی ییبو رو آماده کرد و روی میز کنار تختش چید ، واسش یه یادداشت کوچیک گذاشت ، لباس عوض کرد و به آرامی از اتاق بیرون زد !
ییبو هم یه ساعت بعد بیدار شد ، به زحمت و به کمک ویلچرش خودشو به سرویس بهداشتی رسوند و آبی به دست و صورتش زد و دوباره به طرف تختش برگشت ،با دیدن میز صبحانه با تعجب جلو رفت و با دیدن یادداشت جان اونو برداشت و خوند:
صبحت بخیر عزیزم !
این صبحونه ی مخصوص یه بیماره!
میدونم که معمولا چیزی نمیخوری ،اما یادت نره که فعلا بیماری و باید حسابی به خودت برسی، پس حتما بطور کامل صبحانه بخور!
تا دو ساعت دیگه برمیگردم!
دوستت دارم ، شیائو جان !
با لبخند به میز مفصلی که چیده شده بود ،نگاه کرد و سرشو تکون داد!
انگار مجبور بود که بخوره ،چون دلش نمیخواست خرگوش خوشگلشو عصبانی کنه!
دو ساعت بعد جان برگشت، ییبو بیحوصله روی تختش دراز کشیده و پلکاشو بسته بود ،جان به آرامی
جزوه هاشو روی میز تحریرش گذاشت و پاورچین پاورچین به طرفش اومد و نگاش کرد!با دیدن پلکای بسته اش ، لبخند زیبایی زد و کمی جلوتر رفت و بوسه ی کوتاهی روی پیشونیش گذاشت و قبل از اینکه بتونه دربره ، بازوهاش اسیر دستای قدرتمند ییبو شد و از ترس هیییین بلندی کشید و توی بغلش افتاد!
ییبو با خنده پلکاشو باز کرد و نگاش کرد !
جان که حالا درست روبروی اون چشمای شیطون بود، نگاش کرد و با اخم غر زد:
بازم منو ترسوندی... بیدار بودی؟!
ییبو با خنده لباشو جلو برد و روی لبای خوشگلش کوبید ، بوسه ی عمیقی از اون لبای شیطون گرفت و با لذت تنشو به تن داغ خودش چسبوند!
جان که منتظر همچین جوابی نبود، برای چند لحظه بدون هیچ حرکتی متوقف شد ، بعد آه کوتاهی کشید و لباشو باز کرد و در ادامه ی این بوسه همکاری کرد!
کمی بعد ، ییبو سرشو پایینتر برد، سیبک گلوشو بین لباش اسیر کرد و محکم مکید !
و جان با لرزش خفیفی توی آغوشش سست شد و زیر لب با صدایی خفه نالید:
یی... بووو!
ییبو با لذت به ناله ی نیازمندش گوش کرد و تنشو به خودش فشار داد!
اما جان که هنوزم سعی میکرد فشاری به بدن ییبو وارد نکنه ، خودشو عقب کشید !
و ییبو با صدای دورگه ای که بشدت جذاب بنظر میرسید ، کنار گوشش هشدار داد: تکون نخور!
#اسمات😈😈😈😈
جان بدون هیچ تقلایی خودشو رها کرد و اجازه داد روح بیقرارش از این هم آغوشی داغ سیراب بشه!
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*