پارت ۳۴

717 207 155
                                    

____اولین ها_____

روز بعد جان دو ساعت کلاس داشت ، قبل از رفتن به دانشگاه صبحانه ی ییبو رو آماده کرد و روی میز کنار تختش چید ، واسش یه یادداشت کوچیک گذاشت ، لباس عوض کرد و به آرامی از اتاق بیرون زد !


 
ییبو هم یه ساعت بعد بیدار شد ، به زحمت و به کمک ویلچرش خودشو به سرویس بهداشتی رسوند و آبی به دست و صورتش زد و دوباره به طرف تختش برگشت ،با دیدن میز صبحانه با تعجب جلو رفت و با دیدن یادداشت جان اونو برداشت و خوند:
صبحت بخیر عزیزم !
این صبحونه ی مخصوص یه بیماره!
میدونم که معمولا چیزی نمیخوری ،اما یادت نره که فعلا بیماری و باید حسابی به خودت برسی، پس حتما بطور کامل صبحانه بخور!
تا دو ساعت دیگه برمیگردم!
دوستت دارم ، شیائو جان !
 
 

با لبخند به میز مفصلی که چیده شده بود ،نگاه کرد و سرشو تکون داد!
انگار مجبور بود که بخوره ،چون دلش نمیخواست خرگوش خوشگلشو عصبانی کنه!
 


دو ساعت بعد جان برگشت، ییبو بیحوصله روی تختش دراز کشیده و پلکاشو بسته بود ،جان به آرامی
جزوه هاشو روی میز تحریرش گذاشت و پاورچین پاورچین به طرفش اومد و نگاش کرد!


با دیدن پلکای بسته اش ، لبخند زیبایی زد و کمی جلوتر رفت و بوسه ی کوتاهی روی پیشونیش گذاشت و قبل از اینکه بتونه دربره ، بازوهاش اسیر دستای قدرتمند ییبو شد و از ترس هیییین بلندی کشید و توی بغلش افتاد!

 
ییبو با خنده پلکاشو باز کرد و نگاش کرد !
 

جان که حالا درست روبروی اون چشمای شیطون بود، نگاش کرد و با اخم غر زد:
بازم منو ترسوندی... بیدار بودی؟!
 

ییبو با خنده لباشو جلو برد و روی لبای خوشگلش کوبید ، بوسه ی عمیقی از اون لبای شیطون گرفت و با لذت تنشو به تن داغ خودش چسبوند!
 

جان که منتظر همچین جوابی نبود، برای چند لحظه بدون هیچ حرکتی متوقف شد ، بعد آه کوتاهی کشید و لباشو باز کرد و در ادامه ی این بوسه همکاری کرد!
 

کمی بعد ، ییبو سرشو پایینتر برد، سیبک گلوشو بین لباش اسیر کرد و محکم مکید !
 

و جان با لرزش خفیفی توی آغوشش سست شد و زیر لب با صدایی خفه  نالید:
یی... بووو!
 

ییبو با لذت به ناله ی نیازمندش گوش کرد و تنشو به خودش فشار داد!
 

اما جان که هنوزم سعی میکرد فشاری به بدن ییبو وارد نکنه ، خودشو عقب کشید !

و ییبو با صدای دورگه ای  که بشدت جذاب بنظر میرسید ، کنار گوشش هشدار داد: تکون نخور!

#اسمات😈😈😈😈
 

جان بدون هیچ تقلایی خودشو رها کرد و اجازه داد روح بیقرارش از این هم آغوشی داغ سیراب بشه!
 

Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now