_____فراز و فرود____
مدتی در آغوش ییبو گریه کرد ، درست همونطوری که خودش خواسته بود!
و بعد از دقایقی ، ازش جدا شد و بدون اینکه حرفی بزنه به طرف سرویس بهداشتی رفت !
ییبو با ناراحتی نگاش کرد و لبشو گزید!
میدونست واکنشش بیش از حد بوده ، اما تحمل همچین چیزی واقعا از توانش خارج بود!
شاید هر دو نفر شون به مشاوره ی روانی کامل نیاز داشتند !
و این فکری بود که برای یک لحظه به ذهنش رسیده بود!جان پنج دقیقه ی بعد از سرویس بهداشتی بیرون اومد ،نگاهی به پنکیکای سرد شده ی روی کانتر انداخت و با تاسف ادامه داد:
همه چی رو خراب کردم !ییبو ردّ نگاهشو دنبال کرد ، به آرامی سرشو تکون داد و گفت :
مهم نیست!
سردشم میشه خورد !بعد به طرف جان رفت ، دستشو گرفت و به آرامی به طرف تختش برد و بهش گفت:
استراحت کن !
پنکیکاتو میارم توی تختت!جان لبخند غمگینی زد و سرشو تکون داد!
درواقع نمیخواست بیشتر از این با ییبو بحث کنه ، رابطه ی جدید و نوپاشون اونقدر متزلزل بنظر میرسید که با کوچکترین اختلافی بهم میپریدند و از دست هم دلخور میشدند !و این اصلا شبیه اون چیزی نبود که جان در تمام این سالها تصور میکرد!
لان جانی که دیوانه وار عاشقش بود، اونقدر صبور ، خوددار و عاشق بود که در همه حال مراعاتشو میکرد!
هرچند به خاطر اتفاقات وحشتناکی که افتاد ، هیچوقت فرصت نکرده بود تا بطور رسمی بهش ابراز علاقه بکنه، اما حمایتی که ازش میگرفت ، اونقدر خاص ، زیبا و همه جانبه بود که تمام دوستاشون به این عشق و علاقه ی دوطرفه پی برده بودند !و شاید اگه لان جان زیر قید و بند شدید لان چیرن تربیت نشده بود، خیلی زودتر بهم اعتراف میکردند!
اما ییبو با وجود اینکه همون قیافه و تا حدودی همون اخلاق خاص رو از گذشته حفظ کرده بود ، اما
رابطه ای که باهم داشتند ، اون چیزی نبود که جان تصور میکرد !و جان حالا ...
کمی سردرگم شده و احساس سرخوردگی میکرد!
با تردید روی لبه ی تختش نشست و نگاهشو به ییبو دوخت !ییبو اما هنوزم کاملا گرفته و ناراحت بنظر میرسید ، لبشو گاز گرفته و با تمرکزی که بیش از حد بنظر میرسید به برش زدن پنکیکای توی بشقاب مشغول بود ، کمی مارمالاد بهشون اضافه کرد و بشقابو برداشت و به طرف جان اومد !
کنار جان نشست ، بشقابو توی دستش گرفت و اولین برش مربایی پنکیکو با چنگال برداشت و به طرف دهنش برد و بهش گفت:
بخور عزیزم !جان با لبخند کمرنگی دهنشو باز کرد و بخشی از اون رو گاز زد و با خنده جواب داد:
خیلی بزرگه !
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*