مردگی :سفر دوباره ی جان به چونگ چینگ ،یه سفر ناخواسته و غیر منتظره بود!
یوبین در تمام اوقاتی که کنارش بود، با صبر و
حوصله ی زیاد سکوت کرد و هیچ سوالی ازش نپرسید!با رسیدن به زادگاهش ، با نفسی عمیق و دردناک آه کشید و رو به یوبین کرد و گفت:
میشه یه اتاق واسم بگیری؟!
یه جای ساکت ، تو یه هتل کوچیک ، تا بتونم کمی خلوت کنم !یوبین بدون هیچ حرفی سرشو تکون داد و بهش اشاره کرد که دنبالش بره!
و نیم ساعت بعد هر دو جلوی ساختمان کوچیکی که یه خونه ی ویلایی قدیمی بود ، از تاکسی پیاده شدند!
یوبین دسته کلیدی از جیبش بیرون کشید و بهش گفت:
خونه ی منه!و جان با تعجب نگاش کرد و با تردید لب زد:
چی ... چی گفتی ؟!یوبین چمدونشو داخل کشید و بهش گفت:
بیا ...
فعلا خالیه و میتونی تا هر وقت که دلت میخواد اینجا بمونی!جان با قدمهایی مردّد پشت سرش وارد حیاط نقلی اون ساختمان شد و با دیدن باغچه ی سرسبزی که پر از گلهای رنگارنگ بود، ازش پرسید:
مطمعنی که کسی اینجا زندگی نمیکنه؟!یوبین ردّ نگاشو گرفت و با لبخند کمرنگی جواب داد: خودم آخر هفته ها که یتیمخونه تعطیله ، میام اینجا!
میدونی ...
گاهی دلم میخواد باور کنم که منم به یه جایی تعلق دارم ، یکسالی هست که اینجا رو خریدم و هنوز دارم قسطشو میدم !بعد چمدونو کمی بالاتر برداشت و از یکی دو تا پله ی جلوی خونه بالا برد و ادامه داد:
میتونی فعلا اینجا بمونی، البته یکمی قدیمیه ، اما فکر نمیکنم بهت سخت بگذره !جان بدون هیچ حرفی پشت سرش وارد خونه شد و نگاهی به اطرافش کرد و بیحوصله جواب داد:
اما این زیادیه ، من فقط یه اتاق میخوام که بتونم یه مدتی توش بمونم !یوبین با ناراحتی آه کشید و ادامه داد:
اون اتاق...و با انگشت به اتاقی که سمت چپ سالن بود اشاره کرد و گفت:
خالیه، تمیز و مرتبه و یه دست رختخواب توش جا میشه!و بدون اینکه منتظر موافقت جان بمونه، چمدونو روی زمین کشید و وارد اتاقی که گفته بود ،شد!
یه ساعت بعد ، شام ساده ای تهیه کرد و جان رو وادار کرد تا کمی غذا بخوره و یه داروی مسکن بهش داد تا راحتتر بخوابه !
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*