پارت ۲۱

655 207 187
                                    

_____خوابگاه____

عصر همون روز با ییبو تماس گرفت و به دیدنش رفت!

براساس اون چیزی که از نوشته های ییبو فهمیده بود، انگار ییبو چیز زیادی از زندگی گذشته اش نمیدونست ، انگار فقط جنگ شهر بدون شب و مرگ وی یینگ و چند باری وانگجی و شیجن رو با هم دیده بود، اکثر کابوسهای وحشتناکش در طی این سالها به اون جنگ وحشیانه مربوط میشد و مسلما دیدن همچین چیزهایی برای یک پسر بچه ی ده یازده ساله بسیار ترسناک و غیر قابل تحمل بود!

هایکوآن بعد از خوندن دفتر ییبو، مدت زیادی به فکر فرو رفت،ییبو از رابطه ی وانگجی و وی یینگ چیز زیادی ننوشته بود و حتی از مرگ وانگجی خبر نداشت....

و در نهایت هایکوآن هم تصمیم گرفت فعلا حرف بیشتری بهش نزنه ، چون ییبو در همین حد هم کاملا بهم ریخته و آشفته بود و شاید با فهمیدن رابطه ی احساسی وانگجی و وی یینگ و مرگ ناجوانمردانه ی اون دوتا ،بیشتر از قبل بهم میریخت!

پس تصمیم گرفت اطلاعات بیشتری به این مجموعه اضافه نکنه،با ییبو تماس گرفت و ازش خواهش کرد تا راس ساعت شش عصر به کافه ی سرچهار راه بیاد و وقتی بالاخره ییبو به اونجا رسید، هایکوآن واقعا چیز زیادی برای گفتن نداشت!

ییبو که برای یکی دو دقیقه در سکوت دربرابر هایکوآن نشسته و منتظر بود، بالاخره ی سرشو بالا برداشت و به هایکوآن نگاه کرد و گفت:
گفتی میخوای منو ببینی ؟!
حرف تازه ای داری؟!

هایکوآن سرشو با ناراحتی تکون داد و گفت: نه ! درواقع منم چیز بدرد بخور بیشتری نمیدونم!
تمام دانسته های من به سالهای کودکی و نوجوانی وانگجی مربوط میشه که در کنار من بوده !
اما چیزی که فعلا بسیار مهمه و میخواستم در موردش با تو حرف بزنم، نوع برخورد تو با این مساله است!

ییبو با اخم نگاهش کرد و گفت:
منظورت چیه؟!
اینکه قبول کنم تمام اینا بخشی از زندگی گذشته ی عجیب و غریب من هستند ،چه فایده ای واسم داره ؟!

هایکوآن لبخند غمگینی زد و جواب داد:
میتونی با قبول این واقعیت که بهت یه فرصت دوباره داده شده ، ازش به خوبی استفاده کنی، میتونی یه زندگی بهتر بسازی و در سالهای بعدی به یه آدم موفق و درخشان تبدیل بشی!

ییبو با ناراحتی سرشو تکون داد و با سرسختی ادامه داد : منم در تمام ساعات گذشته به این شرایط فکر کردم اما چیزی که من ازت میخوام این که همه چیز رو فراموش کنی!

هایکوآن با تعجب نگاهش کرد و پرسید:
منظورت چیه ؟!

ییبو نگاشو به چشمای هایکوآن دوخت و ادامه داد: کاملا واضحه!
دیگه نمیخوام در این مورد حرف بزنم!
میخوام این بخش از گذشته رو دور بریزم ...
نمیخوام بهش فکر کنم ، میخوام یه جور دیگه زندگی کنم ، میخوام به یه آدم قویتر و بزرگتر تبدیل بشم!

Endless dream (فصل ۲)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora