پارت ۶۹

906 199 146
                                    

______اعتراف_______

جان که با خنده به  دنبالش میرفت ، با دیدن این حرکت آخر ییبو، لبخندشو خورد و توی قاب در اتاق خواب مکث کرد و به آرامی ازش پرسید:
اونجا چیکار میکنی؟!

 
ییبو لبخند  زد و با آرامش جواب داد:
امشب میخوام اینجا بخوابم!


 
جان با شنیدن این جواب ، با ناراحتی نگاش کرد و با تردید لب زد:
چرا؟!
نکنه ... نکنه به خاطر ... اتفاقیه که توی ساحل افتاد؟!
 

و ییبو سرشو تکون داد و گفت:
آره ...
من متاسفم ، اما میدونی که من اگه کنارت باشم همش میخوام لمست کنم و حتی ...
دلم میخواد بیشتر  پیش برم!
 

سرشو پایین انداخت و با شرمندگی ادامه داد:
همش یادم میره ...
سعی میکنم یادم بمونه که نباید مثل سابق عمل کنم ، اما به تو که میرسه...


 
جان با لبخندی تلخ سرشو تکون داد و گفت:
متاسفم که اینجوری شده ...

ییبو با شنیدن این حرف با تعجب سرشو بالا آورد و با دیدن چشمای غمگین عشقش ،با عجله جواب داد: این ...این چه حرفیه ؟!
منظورم این نبود!
در واقع این منم که نمیخوام باعث ناراحتی بیشترت بشم !
هر بار که کنارت هستم ،همش به خودم گوشزد میکنم که تو هنوز بیماری، اما بدنم ، قلبم و احساساتم با رسیدن به تو ناخواسته واکنش نشون میدن ...
و تو تنها کسی هستی که من کنارش خودداریمو از دست میدم !
واسه ی همین میخوام جدا بخوابم ، حداقل تا وقتی که بفهمیم ریشه ی مشکلت چیه و چکار باید بکنیم !
 

جان که حالا متوجه منظور یببو شده بود، با لبخندی زیبا به صورت آروم عشقش خیره شد و زیر لب جواب داد:
روز بروز جذابتر میشی و من روزبروز بیشتر عاشقتم میشم وانگ ییبو!


 
ییبو با شنیدن این حرف لبخند زد و با آرامش جواب داد:
پس ...حالا که خیالت راحت شده ، برو و توی تختت استراحت کن!

 
اما جان سرشو تکون داد و درحالیکه به طرفش میومد ، ادامه داد:
اما من میخوام بازم کنارت بشینم و باهات حرف بزنم!

 
بعد کنار ییبو نشست ، تنشو به سینه ی گرم و مطمعنش تکیه داد و سکوت کرد!

 
ییبو خندید ،سرشو تکون داد و زیر لب جواب داد:
امان از دست تو !
 بعد با نهایت دقت بازوهاشو دور تنش حلقه کرد و بوسه ی آرومی روی موهاش گذاشت و لبخند زد!

 
کمی که گذشت ، جان با تردید شروع به حرف زدن کرد و ادامه داد:
فکر میکنی ...ما ...بازم ...میتونیم ...؟!







Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now