پارت۷۱

948 194 131
                                    

______یوبین______
 





کمی گذشت و بالاخره جان کارشو تموم کرد و ییبو هم لباس عوض کرد و به سالن برگشت، با هایکوآن تماس گرفت و بهش خبر داد که میتونه برگرده و مشغول جابجایی وسایل شد!









 
با رسیدن هایکوآن جان هم از اتاق خوابی که تقریبا مرتب شده بود، بیرون اومد و بهش کمک کرد تا میز شامو بچینه ، ییبو از این فرصت استفاده کرد، به اتاق خواب برگشت، گوشی جان رو برداشت و با عجله قفلشو باز کرد و وارد لیست مخاطبین شد و شماره ی یوبین رو برداشت ، بعد با عجله گوشی رو قفل کرد و روی میز کنار تخت گذاشت!










نفس عمیقی کشید و زیر لب با خودش گفت:
متاسفم عزیزم ، نمیخواستم فضولی کنم، اما این اتفاق به خاطر من افتاده و بهت قول میدم که خودم درستش میکنم !
 

بعد یه نفس عمیق گرفت تا آروم بشه و دوباره به سالن برگشت!
 








کنار برادرش و عشقش شام خورد و هرسه نفر تا نیمه شب مشغول جابجایی وسایل شدند، در انتها و بعد از پایان کار ، هایکوآن باهاشون خداحافظی کرد و به خونه برگشت و اون دو تا رو تنها گذاشت!









جان نگاهی به ییبو کرد که روی کاناپه ولو شده بود و از خستگی نای تکون خوردن نداشت، لبخند زد و بهش گفت:
نمیخوای یه دوش بگیری ؟!
خستگیتو برطرف میکنه و راحتتر میخوابی!
 




ییبو نگاشو به چشمای درخشان جان دوخت و با شیطنت جواب داد:
اگه تو هم باهام بیای ، شاید اینکارو بکنم، نظرت چیه ؟!





 
اما جان با اخم نگاش کرد و زیر لب جواب داد:
پسر بدی نشو وانگ ییبو!
برو دوش بگیر و بیا بخواب!
و خودش به طرف اتاق خواب براه افتاد!
 








ییبو با حسرت نگاش کرد و زیر لب جواب داد:
باشه!
باشه ، تنهایی میرم!
 

و بعد از چند لحظه از جاش بلند شد و سلانه سلانه به طرف حموم رفت!

لباساشو ازتنش بیرون کشید و توی سبد ریخت و درحالیکه کاملا لخت بود، زیر دوش ایستاد و چشماشو بست تا برخورد مداوم قطرات آب گرم، حس و حالشو  بهتر کنه!
 








و جان که از دست خودش کلافه شده بود، با ورود به اتاق خواب روی تخت نشست و زیر لب غر زد:
احمق...احمققققق!
شیائو جان تو یه احمقی !
آخه چرا ازش فرار میکنی وقتی دیوونه ی دیدن و بوسیدن و لمس کردنش هستی؟!
 







لبشو گزید و توی دلش جواب داد:
آخه  میترسم...
میترسم بخواد بیشتر پیش بره و من نتونم تحمل کنم ...
اوه خدایا !
چکار کنم ؟!
 








و باز بیاد حرفای خانم نا افتاد :
باید به پارتنرت اجازه بدی تا بهت نزدیک بشه...
باید بهش اعتماد کنی ، تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه، کسیه که دوسش داری و باهاش راحتی!
 














Endless dream (فصل ۲)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang