______یوبین______
کمی گذشت و بالاخره جان کارشو تموم کرد و ییبو هم لباس عوض کرد و به سالن برگشت، با هایکوآن تماس گرفت و بهش خبر داد که میتونه برگرده و مشغول جابجایی وسایل شد!
با رسیدن هایکوآن جان هم از اتاق خوابی که تقریبا مرتب شده بود، بیرون اومد و بهش کمک کرد تا میز شامو بچینه ، ییبو از این فرصت استفاده کرد، به اتاق خواب برگشت، گوشی جان رو برداشت و با عجله قفلشو باز کرد و وارد لیست مخاطبین شد و شماره ی یوبین رو برداشت ، بعد با عجله گوشی رو قفل کرد و روی میز کنار تخت گذاشت!نفس عمیقی کشید و زیر لب با خودش گفت:
متاسفم عزیزم ، نمیخواستم فضولی کنم، اما این اتفاق به خاطر من افتاده و بهت قول میدم که خودم درستش میکنم !
بعد یه نفس عمیق گرفت تا آروم بشه و دوباره به سالن برگشت!
کنار برادرش و عشقش شام خورد و هرسه نفر تا نیمه شب مشغول جابجایی وسایل شدند، در انتها و بعد از پایان کار ، هایکوآن باهاشون خداحافظی کرد و به خونه برگشت و اون دو تا رو تنها گذاشت!
جان نگاهی به ییبو کرد که روی کاناپه ولو شده بود و از خستگی نای تکون خوردن نداشت، لبخند زد و بهش گفت:
نمیخوای یه دوش بگیری ؟!
خستگیتو برطرف میکنه و راحتتر میخوابی!
ییبو نگاشو به چشمای درخشان جان دوخت و با شیطنت جواب داد:
اگه تو هم باهام بیای ، شاید اینکارو بکنم، نظرت چیه ؟!
اما جان با اخم نگاش کرد و زیر لب جواب داد:
پسر بدی نشو وانگ ییبو!
برو دوش بگیر و بیا بخواب!
و خودش به طرف اتاق خواب براه افتاد!
ییبو با حسرت نگاش کرد و زیر لب جواب داد:
باشه!
باشه ، تنهایی میرم!
و بعد از چند لحظه از جاش بلند شد و سلانه سلانه به طرف حموم رفت!
لباساشو ازتنش بیرون کشید و توی سبد ریخت و درحالیکه کاملا لخت بود، زیر دوش ایستاد و چشماشو بست تا برخورد مداوم قطرات آب گرم، حس و حالشو بهتر کنه!
و جان که از دست خودش کلافه شده بود، با ورود به اتاق خواب روی تخت نشست و زیر لب غر زد:
احمق...احمققققق!
شیائو جان تو یه احمقی !
آخه چرا ازش فرار میکنی وقتی دیوونه ی دیدن و بوسیدن و لمس کردنش هستی؟!
لبشو گزید و توی دلش جواب داد:
آخه میترسم...
میترسم بخواد بیشتر پیش بره و من نتونم تحمل کنم ...
اوه خدایا !
چکار کنم ؟!
و باز بیاد حرفای خانم نا افتاد :
باید به پارتنرت اجازه بدی تا بهت نزدیک بشه...
باید بهش اعتماد کنی ، تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه، کسیه که دوسش داری و باهاش راحتی!
KAMU SEDANG MEMBACA
Endless dream (فصل ۲)
Fiksi PenggemarEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*