پارت ۷۰

944 189 167
                                    

_______حقیقت______

 
شاید اگه کمی زودتر به هشدارهای جان توجه میکرد، شاید اگه حرفای قبلی جان رو جدّی میگرفت، حالا اینقدر بهم ریخته و کلافه نبود!

برای چند لحظه سکوت کرد و فقط تن بی تاب عشقش رو توی بغلش فشار داد و زیر لب غرید:
لعنت به مننن!


و جان فقط هق میزد و به آرامی اشک میریخت تا تمام حرفای تلخی رو که اون روز شنیده بود، از قلبش پاک کنه!

کمی گذشت و بالاخره جان آرومتر شد و ییبو دوباره به حرف اومد:
جان جان ...منو ببخش!
انگار اشتباهاتی که در حقت کردم، اونقدر زیادن که تا آخر عمرم نمیتونم جبرانشون کنم ، منو ببخش عزیزم!
 





و جان فین فین کوتاهی کرد ، سرشو تکون داد و
بریده بریده جواب داد:
اما... اینکه تقصیر ... تو نیست!
 


ییبو لبخند غمگینی زد ، پیشونیشو بوسید و ادامه داد: نگران نباش...
دیگه نمیزارم اذیتت کنه ...
خودم باهاش حرف میزنم !



اما جان بلافاصله خودشو عقب کشید و دستپاچه جواب داد:
اوه ... نه ...
نکنه بهش حرف بدی بزنی ؟!
 

ییبو با چشمایی گرد شده و ابروهایی بالا داده نگاش کرد و پرسید:
چی؟!
 


جان سرشو تکون داد و گفت:
منظورم اینه که نباید چیز بدی بهش بگی، بهر حال اون پسر مدت زیادی کنارت بوده...


سرشو پایین انداخت، با دلخوری لباشو جلو داد و شروع به بازی با تیشرت ییبو کرد و زیر لب غر زد: وقتایی که من کنارت نبودم، اون وقتایی که از دستم عصبانی بودی، مست میکردی و حتی ...
وقتایی که دلتنگم بودی، در تمام اون لحظات ...
اون پسر کنارت بوده !
کمکت کرده و تنهات نزاشته!
پس ... خواهش میکنم ،باهاش بد حرف نزن!




آب دهنشو به آرامی قورت داد، سرشو بالا برداشت و توی چشمای درشت عشقش خیره شد و با آرامش ادامه داد:
با اینکه گفتنش واسم سخته، اما اونم واقعا دوستت داره، نمیگم به اندازه ی من...

اخم بامزه ای کرد و با حرص ادامه داد:
مسلما هیچکسی نمیتونه تو رو به اندازه ی من دوست داشته باشه ، اما منکه نمیتونم جلوی همه ی مردای دورو برتو بگیرم تا ازت خوششون نیاد!
 








 
و ییبو که از دیدن حسادت عشقش هیجانزده و خوشحال شده بود ، لبخند عمیقی زد، تنشو توی بغلش کشید و بوسه ی محکمی روی لبای غرغروش گذاشت و  کنار گوشش لب زد:
نکن...
اینکارو با قلب بی جنبه ی من نکن، جان جان !
اگه بخوای همینقدر کیوت و شیرین باشی، نمیتونم خودمو کنترل کنم و درسته قورتت میدم !
 





و جان با حرص غر زد:
یااااا....
الان کجای این حال من خنده داره ؟!
دارم میگم حرصم درمیاد که بقیه عاشقت میشن!
اصلا ...
اصلا  از این به بعد حق نداری با هیچ پسری بجز من صمیمی بشی و بهش روی خوش نشون بدی ،فهمیدی؟!
 






Endless dream (فصل ۲)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora