پارت ۴۲

632 193 114
                                    

_____دوری____

 
روز بعد ، ساعت نه صبح ، ایستگاه راه آهن پکن :
 
جان کنار ییبو ایستاده و به قطاری که  در مقابلش میدید نگاه میکرد ، باور نمیکرد که قراره با همچین چیزی به چونگ چینگ بره ، البته قبل از اومدن به ایستگاه ، ییبو باهاش اتمام حجت کرده بود که حق مخالفت نداره ، اما هیچوقت فکر نمیکرد که قراره با همچین چیزی سفر کنه !

 
به آرامی دم گوش ییبو لب زد:
بووو...عزیزم...
این زیادیه
حتما خیلی گرونه!

 
ییبو نگاهی به بلیط توی دستش کرد ، چمدون جان رو قبلا تحویل قسمت بار داده بود و حالا فقط یه ساک کوچیک دستی به همراهش بود!

 
نیشخندی زد و با نگاهی شیطانی بهش گفت :
بیا بریم ببینیم تختت کجاست !
دلم نمیخواد خیلی سرپا وایستی !

 
 
و جان با صورتی که از شنیدن این جمله دوباره گُر گرفته بود، زیر لب غرید:
عوضیییی!
 

ییبو خندید ، سرشو تکون داد و جلوتر از جان براه افتاد!
 

وارد بخش سی شدند و به طرف تخت شماره ی
سی ۷۵ پیش رفتند!

 
با رسیدن به تخت ، ییبو  با خیال راحت نفسشو بیرون داد و ساک  دستی جانو کنار تخت در محل مخصوص وسایل شخصی مسافر جا داد و به جان گفت:
اینم تختت!
همونطور که بهت قول داده بودم ، تا خود چونگ چینگ راحت استراحت کن!
اخه نباید وقتی میرسی اونجا ، خسته و بی حال باشی!
 
و چشمکی تحویلش داد!


بعد به آرامی شونه های جان رو گرفت ، اونو روی تختش نشوند و خودشم کنارش نشست و با دیدن نگاه  دلگیرش ادامه داد:
بسههه!
لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی!
تو دوست پسر منی ،این اولین بهاریه که ما با همیم ولی کنار هم نیستیم!
این سفر یه هدیه ی کوچولوئه !
 
حالا دراز بکش و استراحت کن !

بعد به آرامی شونه های جان رو گرفت ، اونو روی تختش نشوند و خودشم کنارش نشست و با دیدن نگاه  دلگیرش ادامه داد:بسههه!لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی! تو دوست پسر منی ،این اولین بهاریه که ما با همیم ولی کنار هم نیستیم!این سفر یه هدیه ی کوچولوئه !  حال...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

* یه عکس واقعی از یکی از قطارهای درجه ی یک چین

 
بعد نگاهی به تختای دور بر کرد که هنوز خالی بود و به آرامی دم گوشش پچ پچ کرد:
دیشب بدجوری اذیتت کردم، دلم میخواد با این کار تلافیش کنم!
و بوسه ی سبکی به شقیقه اش زد و بلافاصله از کنارش بلند شد و روبروش وایستاد!

Endless dream (فصل ۲)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant