_____دوری____
روز بعد ، ساعت نه صبح ، ایستگاه راه آهن پکن :
جان کنار ییبو ایستاده و به قطاری که در مقابلش میدید نگاه میکرد ، باور نمیکرد که قراره با همچین چیزی به چونگ چینگ بره ، البته قبل از اومدن به ایستگاه ، ییبو باهاش اتمام حجت کرده بود که حق مخالفت نداره ، اما هیچوقت فکر نمیکرد که قراره با همچین چیزی سفر کنه !
به آرامی دم گوش ییبو لب زد:
بووو...عزیزم...
این زیادیه
حتما خیلی گرونه!
ییبو نگاهی به بلیط توی دستش کرد ، چمدون جان رو قبلا تحویل قسمت بار داده بود و حالا فقط یه ساک کوچیک دستی به همراهش بود!
نیشخندی زد و با نگاهی شیطانی بهش گفت :
بیا بریم ببینیم تختت کجاست !
دلم نمیخواد خیلی سرپا وایستی !
و جان با صورتی که از شنیدن این جمله دوباره گُر گرفته بود، زیر لب غرید:
عوضیییی!
ییبو خندید ، سرشو تکون داد و جلوتر از جان براه افتاد!
وارد بخش سی شدند و به طرف تخت شماره ی
سی ۷۵ پیش رفتند!
با رسیدن به تخت ، ییبو با خیال راحت نفسشو بیرون داد و ساک دستی جانو کنار تخت در محل مخصوص وسایل شخصی مسافر جا داد و به جان گفت:
اینم تختت!
همونطور که بهت قول داده بودم ، تا خود چونگ چینگ راحت استراحت کن!
اخه نباید وقتی میرسی اونجا ، خسته و بی حال باشی!
و چشمکی تحویلش داد!بعد به آرامی شونه های جان رو گرفت ، اونو روی تختش نشوند و خودشم کنارش نشست و با دیدن نگاه دلگیرش ادامه داد:
بسههه!
لازم نیست عذاب وجدان داشته باشی!
تو دوست پسر منی ،این اولین بهاریه که ما با همیم ولی کنار هم نیستیم!
این سفر یه هدیه ی کوچولوئه !
حالا دراز بکش و استراحت کن !* یه عکس واقعی از یکی از قطارهای درجه ی یک چین
بعد نگاهی به تختای دور بر کرد که هنوز خالی بود و به آرامی دم گوشش پچ پچ کرد:
دیشب بدجوری اذیتت کردم، دلم میخواد با این کار تلافیش کنم!
و بوسه ی سبکی به شقیقه اش زد و بلافاصله از کنارش بلند شد و روبروش وایستاد!
VOUS LISEZ
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*