پارت ۳۱

693 212 220
                                    

_____اعتراف عاشقانه_____

(برای خوندن عاشقانه های این پارت، اول ووت بدید)
آب قند یادتون نره 🍺🍺🍺:

جان با چشمایی خیس به ییبو نگاه میکرد ...
شاید این حرفا ، تمام اون چیزی بود که در طی تمام این مدت منتظر شنیدنش بود و شاید اگه ییبو فقط یکی دو هفته زودتر اعتراف کرده بود، الان جان خوشبخترین مرد روی زمین بود....
اما حالا ...
و با وجود شخص سومی به اسم
زی یی جان دیگه همچین حس و حالی نداشت ...
چشمای خیسشو به آرامی چرخوند و فین فین کوتاهی کرد !

ییبو به خودش جرات داد تا بلند شه و به طرفش بره...
کنارش با فاصله ی کمی نشست و نگاش کرد ، هرچند جان سرشو به جهت مخالفش چرخونده بود، اما از همین فاصله ی کوتاه هم میتونست حرکت سیبک گلوشو ببینه و هیجانشو احساس کنه ، با تردید دستشو جلو برد و روی دستای گره کرده اش گذاشت و به آرامی صداش زد: جااان!

جان همچنان به طرف مخالف نگاه میکرد و تصمیمی برای برگردوندن سرش نداشت ،اما دربرابر گرمای دست ییبو که روی دستاش قرار گرفته بود، لرزید و لبشو گزید!

ییبو دوباره و با لحن ملایمتری صداش زد: جااان ؟!
نمیخوای نگام کنی؟!
با حرفام ناراحتت کردم ؟!
پس دیگه ...بهم علاقه نداری ؟!
دیگه ... دیگه منو دوست نداری؟!

جان اخم کرد و جوابی نداد!

ییبو دستشو به آرامی عقب کشید ...
آه کوتاهی کشید و زیر لب با ناامیدی ادامه داد:
حق داری.....
شاید... اگه منم به جات بودم ،به همچین آدم احمقی جوابی نمیدادم !

بعد سرشو پایین انداخت و ادامه داد:
حس خیلی بدیه ...
که عشقت یه طرفه باشه ...
حالا میفهمم که تو در تمام این مدت چه حسی داشتی !

جان بازم باحرص لبشو گزید و همچنان سکوت کرد ...

ییبو با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت:
حتی حرفام هم آزارت میده ؟!
متاسفم ... متاسفم ...!
دیگه آزارت نمیدم ...

و از کنارش بلند شد و درحالیکه ازش فاصله میگرفت ،ادامه داد:
بهت قول میدم که دیگه اذیتت نکنم ...
دیگه مزاحمت نمیشم !
و به آرامی به طرف در خروجی براه افتاد!

و جان که در تمام این مدت ناباورانه از چرت و پرتایی که میشنید حرص میخورد ، با دیدن آخرین واکنش ییبو ، ناخواسته از جا پرید ، وحشتزده به دنبالش دوید و قبل از اینکه اون دیوونه از اتاق بیرون بزنه ، دستاشو دور کمرش حلقه کرد و نگهش داشت !

ییبو که انگار منتظر همین واکنش بود، با لبخندی که سعی میکرد پنهانش کنه، جواب داد:
اوه ... جان!
چی...چی کار میکنی؟!

و جان با حرص جواب داد:
فقط دهنتو ببند وانگ ییبو !
چون حتی یه حرف درست و حسابیم ازش بیرون نیومده ...
داری دیوونه ام میکنی !
پس فقط دهنتو ببند و ساکت باش!

Endless dream (فصل ۲)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora