پارت ۵۹

804 186 196
                                    

_____انتقام ______

کمی بعد دوباره تلفن استاکر زنگ خورد و تماسش شنود شد:
صدای مردی به گوش رسید که خطاب بهش میگفت: آقای چن ، من به اون مدارکی که دست شماست نیاز دارم، باید ظرف دو ساعت و قبل از پرواز بهم برسونید!


استاکر با نگرانی جواب داد:
نگران نباشید قربان ، همین حالا میدم یه پیک واستون بیاره !





اما رییسش با عجله حرفشو قطع کرد و جواب داد: نه ... لطفا خودتون شخصا بیارید، اون مدارک خیلی مهمند!


استاکر با حرص لباشو روی هم فشار داد و درحالیکه سعی میکرد همچنان خونسرد باشه ، جواب داد: حتما ... الان یه تاکسی ویژه میگیرم و فورا خودمو میرسونم فرودگاه قربان!



و بعد از قطع تماس رییسش ، با آژانس تماس گرفت و یه تاکسی فوری خواست و قبل از قطع تماس تاکید کرد:
لطفا هرچه سریعتر بهترین راننده تون رو بفرستید ،چون من بشدت عجله دارم !






با قطع تماسش ، کاراگاه لی بلافاصله افرادشو به ون اصلی احضار کرد تا برای تعقیب مناسب و پیگیری اوضاع تصمیم گیری کنند!





ماموری که کنار ییبو نشسته بود، نگاهی بهش انداخت و گفت:
شما لطفا همینجا منتظر بمونید، من باید برم جلسه !




ییبو که تمام این گفتگوها رو شنیده بود، سرشو به آرامی تکون داد و حرفی نزد!



مرد جوان لبخند کمرنگی زد و پیاده شد!

اما ییبو که در تمام دقایق گذشته به این مساله فکر میکرد که الان بهترین موقعیته و باید کاری بکنه،
با پیاده شدن اون مامور نگاهشو توی خودرو چرخوند و با دیدن دستبند و نشان پلیسش که با بی دقتی تمام روی داشبورد بود، یهو فکری به سرش زد!




بلافاصله اونا رو برداشت و توی جیب شلوارش پنهان کرد و همزمان از ماشین پیاده شد!



مامور جوان که هنوز چند قدم دور نشده بود ،بت تعجب برگشت و نگاش کرد، اما ییبو بهش اجازه نداد که اعتراضی بکنه و بهش گفت:
بهتره من برگردم خونه!
ظاهرا اینجا کاری از دست من برنمیاد!
لطفا به کاراگاه بگید من رفتم خونه و منتظر اخبار شما هستم !




و بدون اینکه منتظر جوابش بمونه ، چرخید و به سمت مخالف حرکت کرد تا هرچه زودتر از اون کوچه بیرون بزنه!



و همونطور که پیش بینی کرده بود، دو سه دقیقه طول نکشید که تاکسی سر رسید!





ییبو که کنار خیابون اصلی ایستاده بود، جلوشو گرفت و با نشون دادن نشان پلیس بهش گفت:
متاسفم آقا!
من پلیسم و مردی که الان بعنوان مشتری از شما تاکسی خواسته ، تحت تعقیب ماست، همکارای من توی کوچه هستند و من منتظر شما بودم تا ازتون بخوام باهامون همکاری کنید!





Endless dream (فصل ۲)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora