پارت ۱۳

753 199 86
                                    

شوالیه سیاه:

بعد از گذشت مدت زمانی طولانی بالاخره آروم شد و سرشو پایین انداخت!

هایکوآن به طرفش چرخید و نگاهش کرد و زیر لب ازش پرسید:
چطوری؟!

ییبو با اخم و صدایی گرفته که قلب هایکوآن رو به درد می آورد جواب داد:
افتضاح!
فین فینی کرد و درحالیکه به جهت مخالف نگاه میکرد ، زیر لب ادامه داد:
فکر نمیکنم در تمام پنج ، شیش سال گذشته گریه کرده باشم و الان حس افتضاحی دارم ...
و بدتر از همه اینکه تو گریه ی منو دیدی،
برای اولین بار ...
گریه ی منو دیدی !


هایکوآن لبخند غمگینی زد و با صدایی ضعیف تر جواب داد:
من قبلا هم گریه تو رو دیدم!

ییبو که هنوزم توی حال و هوای عجیبی بود، با تردید به طرفش برگشت و پرسید:
چی گفتی؟!
متوجه نشدم!



هایکوآن گلوشو صاف کرد، سرشو تکون داد و با لبخندی درخشان ادامه داد:
گفتم ایرادی نداره.
اینکه گریه کردی ، خیلی عالیه!
تو عالی هستی
ییبو ...
تغییر کردن به همین راحتی نیست!
اما تو پسر فوق العاده ای هستی !

مسلمه که به همین راحتی نمیتونی خودتو تغییر بدی و وقت و تلاش زیادی لازم داری ، اما اینکه نترسی، مقاومت نکنی و ایرادات خودتو انکار نکنی ، عالیه!
و من مطمعنم که تو خیلی زود تغییر خواهی کرد!

و ییبو فقط با نگاهی عجیب بهش زل زد و به حرفای متفاوتش گوش داد !


هایکوان با دیدن نگاه ییبو خندید و ازش پرسید: چیه؟!
چرا اینجوری نگام میکنی؟!

ییبو سرشو پایین انداخت و زیر لب جواب داد:

آخه خیلی عجیبی !
تا یکی دو ساعت قبل اصرار داشتی که باید بنویسم و حالا ...

هایکوان خندید ، دستشو جلو برد و بازوی ییبو رو لمس کرد و ادامه داد:
الان هم میگم ...‌
هنوزم به نوشتنت اصرار دارم ، اما عجله نکن، به خودت فرصت بده و ذره ذره تغییر کن!

بعد کمی سکوت کرد و با نگاهی کنجکاو به صورت ییبو زل زد و ازش پرسید:
میخوای با من بیای؟!


یببو با تعجب نگاهش کرد و گفت:
کجا... بیام؟!



هایکوآن لبخند زد و گفت:
بهت که گفتم واسه ی هفته ی بعد یه اجرای ویژه در شانگهای داریم ، برای سال نو!


ییبو با شنیدن این حرف با تعجب نگاش کرد و گفت: اوه ...درسته، سال نو!



هایکوآن سرشو به علامت تایید تکون داد و گفت: درسته ...
یه برنامه ی سه روزه توی شانگهای ،
تا بحال رفتی اونجا؟!



Endless dream (فصل ۲)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora