بِـبَـخـش

1.2K 119 128
                                    

شاید مسخره به نظر بیاد..
ایستادن روبروی‌ ساحل..
خیره شدن به موج هایی که با تلاطم تمام خودشونو به ساحل میکوبونن..
اره مسخره است..
ایستادن روبروی ساحل و به تن داشتن پیراهن مشکی‌ رنگی که توی تنم افتاده و داره فریاد میزنه متعلق به من نیست..
اما با این حال من پوشیدمش..و حالا محکم بهش چسبیدم و عطرشونفس میکشم..!
اره پیراهن هری رو از تنم در نیاوردم..
مسخره است..
انتظارم برای دیدنش مسخره است..انتظارم برای دیدن زنی که میدونم چیکار کرده..

چی میخوام بگم ؟ چرا اینکارو کردی ؟؟..
اوه مامان تعریف کن..چجوری هانا استایلزو کشتی ؟؟..
اوه راستی..خیانتت به من و پدرم..اونا همش فکر‌خودت بود ؟..

و اون شروع میکنه به دروغ گفتن..مثل‌ همیشه اما‌ اینبار کارساز نیست..
نه وقتی عطر اونو با خودم دارم..برای همین پیراهنش‌ در نیاوردم...نمیخوام گم شم..میخوام عطر ادمی که تا همین چند دقیقه پیش توی بغلش بودم راهنماییم کنه..حداقل اینبار..!

سرمو توی یقه لباسم فرو میکنم و دوباره نفس میکشم و تک تک لحظه های امروزمون از جلو چشمام میگذره..


:" هی..اونجوری‌ نگام نکن.. "

میگم و صورتم و سمتش برمیگردونم..

:" بدی که اون در حقت کرده در برابر عذاب هایی که من بهت هدیه دادم هیچـه... اون هر چی هم که باشه داکوتا..مادرته و من حق میدم اگه.. "

:" احمق "

با یک کلمه ساکتش‌ میکنم..
با تعجب‌ به من خیره میشه و من فقط خودمو بهش نزدیک میکنم.

:" یک هفته پیش ما‌ کجا‌ بودیم هری ؟.. "

میگم و اون چشمهاشو از عصبانیت میبنده چون میدونه منظورم چیه.. یک هفته..دقیقا یک هفته از زمانی که من پروندمو توی اتاق مخفی استایلز پیدا کردم میگذره..!

For you [ H.S ]Where stories live. Discover now