يه اتاق مربع شكل با ديواراي مشكي ! با يه پرده ي بلند مشكي كه كل ديوار ضلع غربي اتاقو در بر گرفته بود ، هيچ رنگ ديگه اي توي اين اتاق بكار گرفته نشده و تنها روشناييه اين اتاق مديون هالوژن هاي كوچيك اطراف سقف اتاقه .
نميدونم چند ساعته كه از اون اتفاق ميگزره ، نميدونم چرا من الان اينجام من حتي نميدونم كجام ! تنها چيزي كه ميدونم اينكه روي اين صندليه چوبي با دست و پاي بسته شده با طناب كلفت كنفي نشستم و چسب روي صورتم داره اذيتم ميكنه و اره بهترين بخش ماجرا اينجاست كه من حتي نميتونم گريه كنم چون ديگه اشكي نمونده كه بخوام بزارم بيان پايين !
براي بار چهارم با ترس به اطراف نگاه كردم . حالم داره از رنگ مشكي بهم ميخوره !!
اون دو تا مرد سياهپوشي كه منو به اينجا اوردن بدون كلمه اي حرف پشت صندليه من ايستادن و مسلما من حتي نميتونم ببينمشون چرا من اينجام ؟
يعني من به چه دردي ميخورم ؟ يه دختر تنها كه نه پدري داره نه مادري .. دختري كه به جز محل كارش و خوابگاه خانم بردلي جاي ديگه اي رو نديده و بهتره از درامدم هم صحبتي نكنيم . خب از يه...و رشته افكارم با محكم باز شدن در و كوبيده شدنش به ديوار مشكي رو به روم پاره شد .
با ترس به افرادي كه از اون در وارد اتاق ميشدن نگاه ميكردم
دو نفر دوباره با لباس هاي كاملا مشكي وارد اتاق شدن !رنگ ديگه اي توي دنياي اين ادما وجود نداره ؟
همونطور نگاهمو از لباس افراد وارد شده بالا بردم رسيدم به صورتشون و كاش به صورتشون نگاه نميكردم .
نصف صورت يكيشون سوخته بود طوري كه پوستاي صورتش جمع شده بودن و اين جمع شدگي تا وسط گردن مرد رو به روم ادامه داشت و صورت اون يكي پر از تتو هاي مختلف بود !به خاطر ترسي كه به وجودم افتاده بود سرمو پايين انداختمو سعي ميكردم راهي براي نفس كشيدن پيدا كنم ! لعنتي اسپري آسم من كجاست ؟
و صداي قدم هاي بلنديي توجهمو جلب كرد اما من جرعت بلند كردن سرمو نداشتم و فقط به كف اتاق خيره شدم كه با بوت هاي قهوه ايه سوخته اي مواجه شدم و سريع اب دهنمو قورت دادم هرچند دهنم خشك خشك بود.
:" نميخواي سرتو بلند كني دارلينگ ؟"
و صداي بم و خش دار فرد رو به رويي من كه فقط بوت هاشو ديدم بلند شد . صبر كن اون به من گفت دارلينگ ؟!
زاويه ديدم به زمين رو تغير ندادمو همچنان سرم پايين بود.
و مرد رو به روي من روي زانوهاش نشست تا بتونه صورت منو بهتر ببينه ، و من همچنان از ديدنش فرار ميكردم كه باعث ريختن موهاي قهوه ايم توي صورتم ميشد .:" تو كه نميخواي تا صبح صورتتو از من قايم كني ؟ ميخواي ؟"
و دوباره پيچيده شدن همون صدا كه باعث به لرزش دراومدن كل بدنم ميشد ! مرد حالتشو تغيير داد و دوباره سرپا ايستاد
KAMU SEDANG MEMBACA
For you [ H.S ]
Fiksi Penggemarتو نميتوني به رقصيدن با شيطان ادامه بدي و بپرسي چرا هنوز تو جهنمي داكوتا. [ sexual contact ] [ Harry Styles AU ]